شولتز به تبریز آمد و در تبریز مردی به نام احمد اسدی نماینده یک شرکت بزرگ که عضو یکی از گروه های ملی بود شولتز را کمک می کند و خدمتشان را بدون هیچ چشمداشتی انجام میدهد و همیشه می گوید این کار را به خاطر وطنم انجام می دهم. اسدی از شولتز خواست که بیش از همه به نهضت های مخفی و زیر زمینی آذربایجان توجه کند، یکی از این گروه ها، نهضت مدافعین ملی بود که اعضایش بیشتر دانشجویان، کارمندان و صنعتگران تشکیل می دادند و گروه دوم نهضت مساوات بود که از گروهی از سرمایه داران ذی نفوذ تشکیل شده بود.[۳۱۱]
اما به دنبال وقایع شهریور ۱۳۲۰ و اشغال ایران از دو سو، شولتز به سرعت بساط خود را جمع کرد و به طرف تهران حرکت کرد و به سفارت آلمان پیوست.
شولتز به کمک وزیر مختار آلمان در ایران به عنوان یک مامور سیاسی عازم افغانستان شد و قبل از عبور از مرز توسط مقامات ایرانی بازداشت شد و به تهران اعزام گردید و به او اجازه داده شد که برای اتمام تحقیقات در سفارت آلمان سکونت کند . وی بعد به جنوب ایران گریخت و در میان ایل قشقایی به تحریک و توطئه بر علیه متفقین مشغول شد. در واقع هدف او و سیاستمداران آلمان این بود که ایران را به ۲ منطقه نفوذ تقسیم کنند. [۳۱۲]

(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))

آلمانها در ایران ۲ هدف را دنبال می کردند؛ اول اینکه با شورانیدن ایلات علیه دولت ایران و نیروهای اشغالگر روس و انگلیس نا آرامی هایی در پشت مرزهای متفقین به وجود بیاورند و در نتیجه انگلیسی ها و روس ها را وادار کنند نیروهای خود را از خطوط مقدم جبهه عقب بکشند. و هدف دوم آنها انهدام خطوط راه آهن سراسری ایران یا حداقل جلوگیری از انتقال کالا به روسیه از طریق این شاهرگ حیاتی بود، به گفته یکی از افسران اس . اس . به نام اتو اسکورزنی دسته ای کوچک سربازان آلمان باید به قشقایی ها و دیگر طوایف ناراضی اسلحه می رساندند و مهمتر از آن، آنها را آموزش می دادند. این سربازان پس از استقرار در ایران دستوراتی از طریق رادیو دریافت می کردند که در فواصل معین و به محض آنکه مواضع جدیدی به وجود می آمد به آنها اطلاع می داد که باید درچه نقطه به دشمن حمله کنند. اسم رمز برنامه که قرار بود اتواسکوزرنی آن را رهبری کند عملیات فرانوا بود.[۳۱۳] اما از سوی دیگر انگلیسی ها نیز در ایران دو هدف را دنبال می کردند: هدف اول محافظت از لوله های نفتی و هدف دوم تضمین امنیت انتقال سریع کالا از طریق گذرگاه ایران به روسیه بود. البته در هر دو مورد متفقین موفق شدند، در واقع دیپلماسی ماهرانه آنها، نواحی استراتژیک را در طول جنگ آرام نگه داشت و آمریکایی ها نیز با یک نقشه حساب شده به ایلیاتی های طرفدار خود اسلحه می دادند و با این کار در جلب نظر موافق آنان در خوزستان و لرستان بسیار موفق بودند.[۳۱۴]
به دنبال اشغال ایران، شولتز که از تبریز به تهران آمده بود، با نوبخت نماینده مجلس شورای ملی آشنا شد. نوبخت به شولتز گفت: «ناصر خان از شما دعوت کرده است که به عنوان مشاور نظامی در تمام مدت جنگ نزد او باشید او همه کاره جنوب است و قرار است هنگامی که ارتش آلمان وارد ایران شود مسئولیت حفاظت قسمت جنوبی راه آهن سراسری ایران را به عهده بگیرد، او ثروتمندترین و قدرتمندترین فرد ایران بعد از شاه است و ارباب تام الاختیار ایل قشقایی به شمار می رود. وی فرمانده ارتش خصوصی متشکل از ۲۰ هزار سوار ممتاز مسلح است و در کل یکی از مهمترین شخصیت های صحنه سیاسی امروز ایران به شمار می رود.[۳۱۵]
البته نوبخت معتقد بود که شولتز در خانه او بماند و به میان این قشقایی نرود نوبخت اظهار کرد اولاٌ وی به علت اینکه نماینده مجلس شورای ملی است و مصونیت پارلمانی دارد خانه اش از تصرف اشخاص و ماموران دولتی مصون است به علاوه وی معتقد بود که به قشقایی ها نمی توان اعتماد کرد.[۳۱۶]
سرانجام به اصرار شولتز، ناصرخان اتومبیل خود را به تهران فرستاد که آنها را با خود به فارس بیاورد لذا شولتز با همراهانش با لباس کهنه و شناسنامه جعلی به نام اسکندر شهریاری راهی فارس شدند[۳۱۷]
شولتز با ۴ نفر از تهران حرکت کردند. نوبخت (نماینده مجلس شورای ملی) سرگرد محمودی و دوستش که شاگرد دانشکده افسری بود و آقای محمد بهمن بیگی منشی مخصوص ناصرخان که زبان فرانسه را خوب می دانست و در سوربن پاریس تحصیل کرده بود. در بین راه تهران به شیراز چندین بار مشکلاتی برای گروه پیش آمد. با نزدیک شدن به دروازه قرآن شیراز بنا به پیشنهاد حبیب الله نوبخت قرار شد محمد و راننده را با چمدان ها به جلو دروازه قرآن بفرستند و بقیه گروه از طرف راست جاده به طرف تپه ای کوتاه مشرف به شهر شیراز رفته، پیاده به خانه ای که آماده شده بود بروند. پیش بینی نوبخت خیلی زود نتیجه داد زیرا ماموران انگلیسی جلو دروازه شهر توقف کرده از محمد جویای گروه شدند، محمد منشی ناصرخان در جواب ماموران انگلیسی گفت این افراد مهمانان خان قشقایی بودند که از وسط راه به ایل رفتند لذا افسران انگلیسی دستور توقف محمد را به پلیس دروازه شهر دادند ولی راننده، معترض این اقدام انگلسی ها شد و وارد شهر گردید. شولتز و گروه چند روز در شیراز توقف کردند سپس به اتفاق نوبخت به طرف فیروز آباد حرکت کردند وبه میان ایل رفتند ناصرخان در کنار چادر خودش چادری برای شولتز برپا کرد و ابراهیم نوری را مامور محافظت از جان شولتز نمود. در این زمان شولتز مطلع شد محمد حسین خان و ملک منصور خان در آلمان تحصیل می کنند.[۳۱۸]
مصادف این زمان شولتز با مایر تماس گرفت که من در ایالت فارس وظیفه مهمی را به عنوان مشاور نظامی ناصرخان به عهده گرفته ام، و قرار شد آن دو از طریق نوبخت و محمودی معاون فرمانده شهر تهران با هم ارتباط داشته باشند. البته عده ای در خصوص رفتن شولتز به میان قشقایی ها معتقدند که انگلیسی ها در خروج شولتز از تهران و رفتن او به ایل قشقایی نظر داشتند تا با کشاندن او به جنوب وی را دستگیر کنند که البته این نظر چندان صحیح نمی باشد. چون در آن موقع رابطه قشقایی ها با انگلیسی ها حسنه نبود از سوی دیگر شاید ناصر خان قصد داشت او را به میان ایل کشاند تا بعد شهرت دهد که شولتز در میان قشقایی هاست، اگر آلمان در استالینگراد فاتح شود وی مورد لطف آلمان ها قرار می گرفت و دیگر اینکه می توانست برادرانش را نجات دهد.
پس از رفتن شولتز نزد ناصرخان وی نامه ای از مایر دریافت کرد و به او خبر داد که هنوز هیچ دستوری از برلین دریافت نکرده است و ناصرخان به این نتیجه رسید که نمی توان روی دریافت فوری اسلحه و مهمات از آلمان تکیه کرد (قشقایی ها بیش از ۸ هزار قبضه تفنگ نوع واسموس در زمان جنگ جهانی اول، ۱۲ هزار تفنگ قدیمی تر و نه قبضه مسلسل در اختیار داشتند اما این مقدار اسلحه برای قیام گسترده کافی نبود) لذا ناصرخان برای بدست آوردن اسلحه سه راه در پیش رو داشت؛ یکی حمله به پاسگاه های ژاندارمری بود دوم خرید اسلحه از عربهای آن سوی خلیج فارس و سومین راهی که پیش روی آنها بود گرچه خیلی گران می شد، سلاح های ضد تانک را از سربازان هندی که به میدان های نفتی ایران آمده بودند دریافت کنند.[۳۱۹]
به گفته ناصرخان منطقه تحت تسلط قشقایی ها در واقع ۲ جبهه داشت و از طرف دو جناح احاطه شده بود.
شهرهای شیراز، کازرون و اردکان در دست دولت باقی مانده و فرماندهان این نقاط طرفدار انگلیس بودند، جبهه دوم محور شمالی جنوبی شیراز و بوشهر بود که گشتیهای انگلیسی در سراسر آن در رفت و آمد بودند و این وضع باعث شد که مناطق قشقایی به دو قسمت گرمسیر جنوبی و سردسیر شمال تقسیم شود. در این میان ناصرخان گفت: «ما مجبوریم سالی ۲ بار با حدود ۲ میلیون حشم از این جاده عبور کنیم و دشمن هر لحظه که بخواهد می تواند با بهره گرفتن از تانک این راه حیاتی را قطع کند و با تجهیزاتی که ما داریم به هیچ وجه قادر به مقابله موثر با آنها نیستیم»[۳۲۰]
پس از تشریح موقعیت قشقایی ها از سوی ناصرخان، مدیر ایرانی شرکت نفت ایران و انگلیس به عنوان نماینده دولت نزد ناصرخان آمده مدیر شرکت نفت به ناصرخان گفت پنج نفر آلمانی نزد او پناهنده اند، او به ناصرخان پیشنهاد کرد که اگر شولتز و یارانش را به او تحویل دهد در مقابل ۵ میلیون تومان دولت به او خواهد داد و علاوه بر این خود مختاری او را در منطقه قشقایی ها نیز خواهد پذیرفت[۳۲۱] دولت ناصرخان را تهدید کرد که در صورتی که آلمانی ها را تحویل ندهد بر ضد قشقایی ها وارد جنگ خواهد شد و گله های او را بمباران خواهد کرد . ناصرخان نیز نمی توانست منکر شود که تعدادی پیش او آمده اند ولی او به مامورین گفت که این افراد روسی بودند و فقط چند ساعت پیش من بودند.[۳۲۲]
در پی این وقایع چند شب بعد انگلیسی ها سه نفر را برای کشتن جاسوس آلمانی به چادر او فرستادند، این سه نفر وارد چادر شولتز شدند ولی چون شولتز به علت گرمی هوا در خارج چادر خوابیده بود جان سالم به در برد. ابراهیم خان محافظ شولتز متوجه جریان شد و به طرف آنها تیراندازی کرد لذا مهاجمین فرار کردند روز دیگر شخصی افشا کرد که این توطئه را انگلیسی ها ترتیب داده بودند . به دنبال این جریانات قشقایی ها در پی این بودند که فرودگاه هایی را برای فرود هواپیماهای آلمانی در منطقه فراهم کنند یکی از این مکان ها فراشبند فارس بود. ناصرخان شولتز را برای بازدید از این فرودگاه به فراشبند فرستاد در آنجا شولتز با کنستانتین یاکوب هومل آشنا شد. او پس از حمله روسها به شمال مجبور به فرار از آنجا شد و از طریق فردی از قبیله فارسیمدان نزد ناصرخان رفت و در ساختن فرودگاه با آنها همکاری کرد.[۳۲۳] هدف از این کار تسهیل در امر تحویل مهمات به قشقایی هابه وسیله آلمان بود به علاوه آلمان ها میتوانستند از آن به عنوان فرودگاه استفاده کنند. شولتز پس از بازدید فرودگاه و آشنایی با یاکوب به اردوی ناصرخان بازگشت در این میان ناصرخان به شولتز خبر داد که به تازگی بین مایر جاسوس آلمانی در ایران با همکار بسیار نزدیک اش به نام موسی مشاجره و درگیری درگرفته و در نتیجه آن ، این شخص پیش کنسول انگلیسی مسترگت رفته و مخفیانه تمام اسناد محرمانه آلمان را افشا کرده.پس از افشای آن پرونده تمامی افسران که در جنبش مقاومت ایران فعالیت داشتند به دست انگلیسی ها افتاد و همه آنها را دستگیر کردند. یکی از این افسران سر لشکر زاهدی بود. سرلشکر زاهدی فرمانده شهر اصفهان قبل از اشغال ایران با مایر ارتباط نزدیکی داشت. در این زمان ابوالقاسم بختیاری نیز از تهران به اصفهان آمد و همراه با ایل خود به مخالفت با دولت مرکزی پرداخت . سرانجام از سوی دولت انگلیس عملیاتی به نام عملیات «یونگو» به رهبری روی مک لین برای ربودن سرلشکر زاهدی آغاز شد.[۳۲۴] وی افسر مخصوص سرویس انگلیس در جنگ جهانی دوم بود که محل فعالیت اودر خاورمیانه بود وی از بن غازی دستور محرمانه ای دریافت کرد که خود را به ستاد ژنرال ویلسون در تهران معرفی کند. ماموریت وی دستگیری زاهدی بود.[۳۲۵]
دولت انگلیس دلیل خوبی برای همکاری زاهدی با خوانین در دست داشت واینکه زاهدی با ماموران آلمانی که در منطقه جنگی حضور داشته ارتباط داشته واز طریق آنها با فرمانده کل آلمان در قفقاز در تماس بوده است.[۳۲۶] در واقع گزارشهای سری نشان می داد که او در تدارک شورش سراسری علیه نیروهای اشغالگر متفقین است شورشی که نیروهای تحت فرمان او و نیروهای دیگر ایران در مناطق شمال شوروی در آن شرکت داشته باشند، کوتاه سخن اینکه زاهدی سبب بسیاری از نا امنی های جنوب شناخته می شد.
سرانجام نقشه ربودن سرلشکر زاهدی به رهبری روی مک لین با موفقیت اجرا شد و وی را به بیابانی نزدیک اصفهان برده وتحویل افسری دادند تا وی را به فلسطن بفرستند. در اتاق زاهدی کلکسیونی از سلاح های خودکار آلمانی، نقشه ای از نقاط مختلف اصفهان و مقدار زیادی نامه از ستاد آلمانی ها بدست آمد.[۳۲۷] و تمام اینها به خوبی نشان می داد که دستگیری زاهدی درست و به موقع بوده . در واقع دستگیری سرلشکر زاهدی ضربه بزرگی به آلمان ها در ایران و قشقایی های مدافع آلمان بود.
در این زمان سیستم خبررسانی ایلیاتی و افراد وفادار به ناصرخان در شیراز خبر دادند که قرار است جاده بزرگ شمال – جنوبی که منطقه قشقایی ها را به دو بخش تقسیم می کرد توسط نیروهای تازه نفسی که از شمال ایران اعزام می شدند اشغال شود، در همان روز خبر دیگری رسید مبنی بر افزایش واحدهای رزمی انگلیس که از این شاهراه مهم و حیاتی محافظت می کردند و سرانجام خبر رسید که انگلیسی ها چندتن از افسران ملی گرای ایران را دستگیر و روانه اروگاه سلطان آباد (ارادک) کرده اند.[۳۲۸] این حوادث و ربوده شدن سرلشکر زاهدی به معنای شکست جنبش مقاومت ایران به ویژه در بخش اصلی و تعیین کننده ارتش بود.
بعد از این وقاع فرستاده ای از طرف یاکوب نزد ناصرخان آمد و خبری به او داد که باز ناشی از ضعف و شکست آلمان و پیروزی انگلیسی ها بود، فرستاده یاکوب نامه ای برای ناصرخان آورد و به او خبر داد که «یک دستگاه هواپیما با ملیت ناشناخته از روی فرودگاه فراشبند پرواز کرد و من گمان می کنم که یک هواپیما متعلق به سرویس محرمانه انگلیسی بود. خلبان در سطح پایین حرکت می کرد و مدام عکس می گرفت و من تصور می کردم بهتر است به کارگران بگوییم که هواپیمای آلمان بوده است.[۳۲۹] ناصر خان با اوهم عقیده بود که بهتر است به مردم قشقایی بگویید که هواپیما آلمانی بود، تا آنها مایوس نشوند و شور و حرارت آنها فروکش نکند بلکه بر عکس تشویق شوند.
چند روز بعد هواپیمای دیگری بر فراز فرودگاه مدتی پرواز کرد این هواپیما به حدی بالا بود که هیچکس نمی توانست علائم آن را تشخیص دهد و همه آن را هواپیمای آلمانی تصور می کردند، دراین زمان ناصرخان دستور داد کار ساختن فرودگاه فراشبند و دو فرودگاه دیگر در فیروزآباد و دیگری در دشتی که تازه شروع شده بود متوقف شود. و یک هیئت سه نفری تشکیل دادند که در انظار، خود را هیئت نمایندگی نظامی آلمانی در دربار ناصرخان می نامیدند.[۳۳۰] علاوه بر این ناصرخان بعد از اینکه سرلشکر زاهدی دستگیر شد تصمیم گرفت شورای جنگ قبایل قشقایی را با شرکت تمام خان ها و روسای قبایل جنوب تشکیل دهد. در این شورا افزون بر ناصرخان و برادرش خسرو خان، ذوالفقار خان از ایل فارسیمدان، الیاس خان و سه پسرعمویش از قبیل کشکولی و حبیب اله خان دره شوری و نمایندگانی از دشتستان و تنگستان حضور داشتند و ناصرخان برای اینکه بیشتر از وجود و حضور شولتز استفاده کند به او توصیه کرد که نخست در جلسات این شورا شرکت نداشته باشد و پس از تشکیل شورا در هنگام لزوم قبایل مختلف و روسای آنها را به حضور بپذیرند.[۳۳۱]
در جریان شورای مزبور دو نفر متفاوت وجودداشت، از یک سو کشکولی ها طرفدار آغاز جنگی شدید و همه جانبه با قوای دولتی بودند و از سوی دیگر ناصرخان و برادرش خسرو خان ودیگران که درگیری های محلی را بر یک جنگ تمام عیار با دولت ترجیح می دادند. در واقع علت تندروی خانها ی کشکولی این بود که آنها در جنگ گذشته به طرفداری از انگلیس ها با صولت الدوله قشقایی جنگیده بودند و اینک می خواستند اشتباهات گذشته خود را جبران کنند ولی ناصر خان آنها را راضی کرد که فعلاً از تصمیم خود منصرف شوند.
پس از پایان شورا هر یک از خان ها و نمایندگان عشایر به نوبت به چادر شولتز می رفتند تا با او به مشورت بپردازند، شولتز سعی داشت که به آنها تفهیم کند که ناصرخان چه اهمیت وارزشی برای رایش آلمان دارد و سیاست معتدل فعلی وی بسیار هوشیارانه و کاملاٌ مورد تایید است. تنها خانهای کشکولی یعنی الیاس خان و فتح اله خان که عموهای ناصرخان بودند با این نظر مخالفت داشتند لیکن پس از اینکه شولتز توضیح داد که شرایط سیاسی زمان به زمان تغییر می کند آنها قانع شدند و دست از مخالفت برداشتند. در پایان سال ۱۹۴۲/ ۱۳۳۲ ش خوانین قشقایی به شکل کوچ ایل، از ییلاق خود در شمال غربی فارس به قشلاق در جنوب فارس که آن سوی جاده شیراز بوشهر بود و در اشغال انگلیسی ها بود مواجه بودند، ناصرخان در استراتژی خود می خواست با سواران مسلح خود در نقاط مختلفی در طول مسیر به نیروهای ایران و تانکهای انگلیسی حمله کند و با جنگ و گریز نیروهای آنها را به طرف خود به داخل دشت بکشاند تا آنها را از جاده دور سازد، همزمان با این عملیات افراد می بایست با بهره گرفتن از تاریکی شب و با حمایت افراد مسلح در طول ۲۰۰ کیلومتری جاده عبور دهند.[۳۳۲]
در ضمن این عملیات طبق دستور ناصرخان، شولتز و همراهانش یعنی اعضای هیئت نمایندگی نظامی آلمان در سرحد باقی ماندند و نظاره گر این جنگ چریکی از سوی دیگر بودند./ در مهر ۱۳۲۱ نقل وانتقال کوچ عشایر کاملاً پایان یافته بود و ناصرخان فاتحانه به سرحد نزد شوستر بازمی گشت در ۳۰ مارس ۱۹۴۳/ ۱۳۲۲ ش با فرود آمدن ۶ کماندو در حوالی دریاچه نمک در جنوب تهران عملیات فرا نوا آغاز شد این کماندوها به مایر پیوستند ولی در طول زمستان موقعیت آلمان در روسیه بسیار وخیم شد، در نتیجه ارتش آلمان نمی توانست امکانات زیادی در اختیار کماندوهای اسکورزنی قرار دهد بنابراین عملیات فرانوا از همان ابتدا با مشکل روبرو بود از سوی دیگر انگلیسی ها نیز فرماندهی پادگان اصفهان را به جای سرلشکر زاهدی به سرلشکر شاه بختی که مورد اعتماد بود سپرده بودند، وی پس از سرکوب ناآرامی ها در جنوب ایران اعتماد بیشتر انگلیسی ها را جذب کرده بود.[۳۳۳] شاه بختی در ابتدا تلاش کرد که از طریق مذاکره ناصرخان را از فعالیت بازدارد و پیشنهاد کرد که در برابر تحویل شولتز حاضر است مقداری اسلحه و مبلغ ۲۰ میلیون تومان پول به او بدهد اما ناصرخان پیشنهاد وی را رد کرد که مفهوم این حرکت اعلان جنگ به نیروهای دولتی محسوب می شد.[۳۳۴] در طول مدت ماموریت شاه بختی انگلیسی ها شروع به دخالت مستقیم در امور فارس کردند علاوه بر قوام الملک، چندین نفر از عوامل انگلیسی در شیراز مستقر شده و آنها در فارس دائماً به شاه بختی فشار می آوردند که به قشقایی ها حمله کند از سوی دیگر شاه نیز به وسیله ستاد ارتش به شاه بختی توصیه می کرد هر چه سریعتر عملیات را آغاز نماید تا آنجا که شخصاً به اصفهان آمده و شاه بختی را محرمانه احضار کند واز او خواست تا کار قشقایی ها را یکسره کند[۳۳۵] وزارت جنگ نیز برای اینکه به اختلاف بین ایلات دامن بزند سردار بهادر را مامور حمله به فیروز آباد نماید[۳۳۶] در این میان انگلیسی ها تعداد زیادی کامیون و مبلغی پول در اختیار شاه بختی گذاشتند و چهار هزار قبضه تفنگ به قوام شیرازی دادند همچنین یک موتوریزه هم برای پشتیبانی آنان در جاده اصلی اصفهان به بوشهر مستقر کردند.[۳۳۷]
در اوایل بهار ۱۳۲۲ یکی از اعضای مجلس که با اهداف ناصرخان موافق بود به ناصرخان اطلاع داد که قرار است حمله ای به فرماندهی سرلشکر شاه بختی بر علیه قشقایی ها صورت گیرد، پی یر ابرلینگ در این باره می گوید: ۱۱ حمله متمرکزی در قشلاق طراحی شده بود که در آن ۵ تیپ ارتش ایران شرکت داشتند یکی از غرب کارزون حرکت می کرد و به فراشبند حمله می کرد، دو تیپ از شمال و شمال غرب به فیروز آباد و دو تیپ هم از شمال و شمال شرق به هنگام (۶۰ کیلومتری جنوب فیروز آباد) و قله پریان حمله می کردند. در این نقشه فقط قسمت جنوب آزاد می ماند که این قسمت به منطقه دشتی منتهی می شد که در تابستان به جهنمی سوزان تبدیل می شد. این طرح به همان اندازه که ساده بود، وحشیانه و بی رحمانه بود. می بایست قشقایی ها را با این حمله متمرکز از منطقه خود به بیابان می کشاندند ودر آنجا اگر زود تسلیم نمی شدند مرگ افراد واحشام در انتظار آنها بود.» [۳۳۸] لیکن قشقایی ها برای مقابله با این ترفند از طریق عبور از راه های مرتفع کوهستانی به سوی ییلاق روانه شدند زمانی که شاه بختی از انجام نقشه ناکام ماند به ناچار قبل از موعد مقرر تصمیم گرفت حمله خود را به قشقایی ها آغاز کند.[۳۳۹] عده ای معتقد هستند که تعلیل در حمله از سوی شاه بختی یک اشتباه تاکتیکی بود. در حالی که شاید علت عدم حمله از سوی شاه بختی این باشد که نمی خواست تا ناصرخان را یک شهید ملی قلمداد کنند.
بدین ترتیب در یک روز از بهبهان، فیروزآباد جهرم، لار، شهر کرد و نقطه دیگری از خوزستان و کازرون حملات نیروهای دولتی شروع شد و قریب به ۳۰ هزار نفر در این لشکر کشی حضور داشتند.
اولین خبر درگیری با دشمن از طرف خسروخان رسید که در جنوب شرقی و در حوالی قلعه پریان در حال جنگیدن بود، در پیروزی بعد، خان جوان ،ستونی از نیروهای دولتی را که بااطمینان از قدرت خود در طول جاده با نظم کامل پیشروی می کردند غافلگیر کرده بود، دشمن که سراسیمه شده بود نتوانسته بود از توانش استفاده کند و بی نظمی شدیدی در صفوفشان به وجود آمده بود قشقایی ها در کنار آنها می تاختند و به صفوفشان تیراندازی می کردند سرانجام نیروهای دولتی شکست خورد و قشقایی ها آنها را تا نزدیکی روستایی در چند کیلومتری آنجا تعقیب کردند و مقدار زیادی اسلحه و مهمات به دست قشقایی ها افتاد و نیروهای دولتی تلفات زیادی دادند در حالی که نیروهای خسرو خان فقط ۳ نفر مختصر زخمی شده بودند.[۳۴۰]
با وجود این نبرد اصلی بر سر تسخیر گردنه موک در گرفت و دو طرف در تنگه و قرآقاج رو در روی یکدیگر ایستادند، نیروهای قشقایی در سمت گردنه موک موضع گرفته بودند و نیروهای عمده دولتی که با پشتیبانی تجهیزات تانک و موتوریزه انگلیسی از شیراز فرستاده شده بودند در سمت شمال رودخانه موضع گرفته و می کوشیدند از رودخانه عبور و سرگردنه را تسخیر کنند و به طرف فیروزآباد پیش بروند، قشقایی ها خود را در گودالهایی پنهان کرده بودند و نشانه ای از فعالیت بروز نمی دادند سرانجام پس از تیراندازی مفصل توپخانه و مسلسل، سربازان دولتی از رودخانه عبور کردند.[۳۴۱] در این زمان قشقایی ها شروع به تیراندازی کردند. تیراندازی آنها از روی برنامه، دقیق و مرگبار بود ناصرخان به مردان خود دستور داده بود تا حد امکان سربازان را هدف قرار ندهند. او می گفت سربازان فرزند کشاورزان بی نوایی هستند که به اجبار به جنگ ما آمده اند و از افرادش خواست افسران را هدف قرار دهند و افسران یکی پس از دیگری از پای درآمدند، به ویژه در پل سنگی که فتح اله خان کشکولی با ۳۰ تفنگچی زبده سرگرم دفاع از آنجا بود. در اینجا بود که حمله نیروهای دولتی متوقف شده آنها عقب نشینی را آغاز کردند.[۳۴۲] تلفات نیروهای قشقایی نسبت به نیروهای دولتی بسیار کمتر بود.
طی روزهای بعد مشکلاتی برای قشقایی ها پیش آمد. نیروهای دولتی با پشتیبانی تانک شروع به پیشروی کردند، روشن بود که آنها قصد دارد مواضع خود را تقویت کنند.
ناصرخان برای جلوگیری از شکست تصمیم گرفت با تمام قوا دست به ضد حمله بزند آنها بار دیگر شکست فاحشی را بر نیروهای دولتی وارد کردند اما به جای تعقیب دشمن خود را به انبارهای مهمات و تدارکات رساندند و همه چیز را گرفتند به این ترتیب به نیروهای دولتی این اجازه را دادند تا در آن طرف رودخانه تجدید قوا کنند.
از آن پس جنگ موک به یک جنگ فرسایش تبدیل شد و تا چندین روز هیچ تغییری در اوضاع به وجود نیامد، اما در اوایل تابستان هزار نفرخمسه ای به سرکردگی قوام الملک ناگهان از سمت جنوب به قشقایی ها حمله کردند. قوام الملک با آینده نگری تصمیم گرفته بود با حکومت مرکزی و نیروهای اشغالگر انگلیسی همکاری کند. [۳۴۳]
لذا قشقایی ها طبق دستور ناصرخان گردنه موک را ترک کردند و به واحد سه چنار در نزدیکی فیروز آباد عقب نشینی کردند.[۳۴۴]
او به مردان خود دستور داد تک تک یا حداکثر در گروه های ۵ نفری پراکنده شوند ودر حوالی فیروزآباد به هم بپیوندند، در عرض چند دقیقه قشقایی ها ناپدید شدند طوری که وقتی خمسه ای ها و نیروهای دولتی به محل اردوی قشقایی ها رسیدند اثری از آنها نبود پس از نبرد موک نیروهای پراکنده قشقایی در نزدیکی فیروزآباد به یکدیگر ملحق شدند، ناصرخان اعلام کرد برای اینکه دشمن ناگزیر شود نیروهایش را تقسیم کند در چندین جبهه دست به تهاجم بزنند بدین ترتیب مقرر گردید یک گروه به فرماندهی خسرو خان به پادگان سمیرم حمله کند، گروه دوم مرکب از کشکولی ها تمام محصولات کشاورزی را در فاصله شیراز و آباده ضبط کنند و گروه سوم تحت فرماندهی ناصرخان ابتدا به قلعه پریان حمله کردند سپس به سوی جهرم رهسپار شدند.[۳۴۵]
قلعه پریان در منتهی الیه قسمت مرتفع دره قره آقاچ قرار گرفته بود. این قلعه بسیار مستحکم و چهار گوش، که شمال و جنوب آنرا کوههای شیب دار محاصره کرده بود در پناه دیوارهای آن سه دهکده کوچک در میان نخلستان ها و باغ های سرسبز مرکبات قرار داشت، نیروهای مختصری که در قسمت شمال گمارده بود کاملاً غافلگیرز شد و فرار کردند و صبح روز بعد قلعه پریان در محاصره قشقایی ها بود [۳۴۶]چون قشقیایی ها توپخانه و مهمات سنگین دراختیار نداشتند نمی توانستند به داخل قلعه نفوذ کنند به همین دلیل تصمیم گرفتند قلعه را که بیش از دو هزار نفر در آن ساکن بودند محاصره کنند تا گرسنه بمانند و ناگزیر تسلیم شوند. قلعه تا اواخر هفته دوم در محاصره بود که حکومت مرکزی یک برنامه نجات ترتیب داد و بر اثر آن هر روز چندین هواپیما بر فراز منطقه پرواز می کردند و بسته های مواد غذایی را در قلعه فرو می ریختند و قشقایی ها را بمباران می کردند، اما چون قشقایی ها تعداد زیادی سنگر انفرادی در اختیار داشتند و به یک قنات متراکه هم دسترسی داشتند این بمباران خساراتی به بار نمی آورد.
پس از گذشت چند روز سرلشکر شاه بختی یک ستون نجات به این منطقه اعزام کردکه این ستون شبانه از دره فره آقاج ظاهر شده و آماده حمله به قشقایی ها شد. روز بعد حمله آغاز شد این بار هم نیروهای اعزامی از سوی دولت با صد توپ حمله را شروع کردنداما اگر چه حجم آن نسبت به جنگ موک بیشتر بود، اما خسارت به مراتب کمتر بود و در حالی که گلوله های توپ از اطراف قشقایی ها می گذشت آنها با آرامی کامل در سنگ هایی خود پناه گرفته بودند. به دنبال آن پیاده نظام حملات خود را شروع کردند و مصادف با آن نیروهای قشقایی نیز از پناهگاه های خود بیرون آمدند و دشمن را مورد حمله قرار دادند.[۳۴۷] این حمله تاثیر برق آسا داشت نیروهای دولتی پا به فرار نهادند و قشقایی ها تا آن سوی رودخانه و نزدیک دیوار قلعه پریان آنها را تعقیب کردند. این بار نیز پیروزی ناصرخان به دلیل بی نظمی افرادش ناکام و بی نتیجه ماند. نیروهای دولتی خود را به پای دیوارهای قلعه رساندند اما در نتیجه اشتباه فرمانده قلعه و تجمع نا منظم نیروها، باعث شد که به سوی آنها آتش گشوده و لذا بسیاری از نیروهای دولتی کشته شدند. اما نیروهای قلعه پریان با وجود این شکست تسلیم نشدند و محاصره قلعه پریان همچنان ادامه داشت و فقط مقر عملیات قشقایی ها موقتاً به درون جنگل انتقال یافت تا از حمله هوایی آسیب نبینند. در مدتی که این حوادث در فارس روی می داد جاسوسان آلمانی نیز فعالیت خود را ادامه می دادند در ۱۷ ژوئن ۱۹۴۳ / خرداد ۱۳۲۲ سه جاسوس آلمانی به همراه یک عراقی که قرار بود با چتر در نزدیکی مرز ایران و عراق فرود آیند و قبایل کرد را بشورانند اشتباهاً در شمال موصل فرود آمدند.[۳۴۸] از سوی دیگر خسرو خان رهبر ایل قشقایی شولتز را به تهران فرستاد تا به وسیله فرستنده مایر با برلین تماس بگیرد و موقعیت ناصرخان و تقاضای او را برای برلین روشن کند. ناصرخان به شخص فرانتس مایر اعتماد نداشت لذا شولتز با ۲۵ محافظ عازم تهران بود که به او اطلاع دادند که چهار چترباز آلمانی در حوالی اردکان فرود آمده اند و هم اکنون نزد خسرو خان هستند. چتر بازان خورجین های آکنده از سکه ای طلا و مقدار زیادی دینامیت و وسایل نصب فرستنده رادیویی در اختیار داشتند و همچنین نامه ای از هیتلر به ناصرخان، لذا شولتز قبل از اینکه به تهران برود نزد خسرو خان رفت[۳۴۹] خسرو خان به او اطلاع داد که چتربازان مرکب از یک افسر و دو گروهبان اس. اس و یک نفر ایرانی به نام هومان زاده بوده اند.[۳۵۰] این گروه نزدیک بود که در وسط یک اردوگاه نظامی ارتش ایران فرود بیایند آنها در ابتدا گرفتار عده ای راهزن شدند و سرانجام با زحمتی بسیار خود را به اردوی خسرو خان رساندند اما آینده خوبی در انتظار این گروه نبوده چون آلمان ها روز به روز به شکست نزدیک می شدند.
فرمانده گروه چتربازان بامارتین کورمیس بود که شولتز پس از دیدار با وی پی برد ماموریت او خرابکاری وانفجار لوله های نفتی و تاسیسات انگلیسی ها است.[۳۵۱] در واقع این امر خود نشان دهنده آن بود که در این زمان سیاست آلمان ها در خاورمیانه تغییر کرده بود و عمدتاً بر اساس خرابکاری و تحت نظر شخص هیتلر استوار بود. رهبران آلمانی در پی این بودند که خاورمیانه را با خود در ورطه جنگ به ویرانی بکشانند تا شاید قدری بیشتر دوام آورند، نقشه آنها این بود که با فرستادن خرابکاران به فلسطین، عراق، سوریه و ایران این کشورها را علیه انگلستان و متفقین بشورانند و جنگ را از اروپا به آسیا منتقل سازند.
درگیر و دار آمدن چتر سازان آلمانی به ایران، آلمان رو به شکست می رفت و حتی ستاد ارتش آلمان نیز امیدی به پیروزی نداشت برادران قشقایی، مک منصور و محمد حسین خان به فرزاد از قول شولبرگ سفر آلمان در مسکو گفته بودند که آلمان پس از استالینگراد کارش ساخته است و هر قدر بیشتر هیتلر در رهبری بماند سقوط آلمان در ورطه شکست سریعتر خواهد بود لذا برادران قشقایی هم در فکر فرار از آلمان بودند.[۳۵۲] بخصوص از زمانی که ستاد کل فرماندهی گشتاپو، ملک منصور خان قشقایی را که در آن موقع به درجه ستوان دومی ارتش هیتلر رسیده بود احضار کرد و درجه سرهنگی گشتاپو را به او پیشنهاد کرد مشروط بر اینکه بتواند ماموریتی مخفی را در میان ایل قشقایی انجام دهد اما ملک منصور خان این پیشنهاد را رد کرد که این مسئله باعث تیرگی روز افزون روابط ملک منصورخان قشقایی و مقامات آلمان شده لذا ملک منصورخان و برادرش محمدحسین خان صلاح دیدند که خاک آلمان را ترک کنند.[۳۵۳] در پی این وقایع برادران قشقایی برای بازگشت به ایران به سید حسن قریشی بازرگان ایران الاصل ساکن برلین متوسل شدند. قریشی نیز در تماس خود با سازمانهای ارتش، مسافرت برادران قشقایی را به ترکیه که به ظاهر برای انجام امور بازرگانی با هزاران نفر از اتباع ایرانی که در آلمان اقامت داشته و ضمناً کسب اطلاعات سیاسی و تماس از استانبول با برادران خود (خسروخان و ناصرخان) که در جنوب ایران هستند و هسته مخالفت با انگلیسی ها را تشکیل داده بودند ضروی تشخیص داد. توضیحات او چند روز ادامه داشت تا اینکه سر فرماندهی آلمان با این درخواست موافقت کرد و مقرر گردید که یک هواپیمایی دور پرواز آلمانی برادران قشقایی را به استانبول که در آن روزها منطقه بی طرف بود منتقل کند.[۳۵۴]
بر اساس قراری که حسن قریشی با دولتمردان آنان نهاده بود قرار بود که برادران قشقایی در مدت ۱۵ روز، ماموریت خود را پایان داده و به برلین بازگردند. لذا هواپیمای نظامی از فرودگاه «تمپل هوف» برلین برخواست و برادران قشقایی را یک راست به ترکیه بردند و در استانبول فرود آمد. روابط ایران با ترکیه در آن موقع خوب بود. قبل از اینکه مهلت ۱۵ روز به پایان رسد سازمان ضد جاسوسی آلمان نازی اطلاع یافت برادران قشقایی با دریافت ویزا در استانبول از مرز بازرگان گذشته و وارد خاک ایران شده اند لذا به دنبال این جریان حسن قریشی واسطه مقامات آلمانی و قشقایی ها احضار شد و بدون چون و چرا به زندان افتاد[۳۵۵] اما سرنوشت حبیب اله نوبخت بانی حزب کبود و مخالف سرسخت متفقین، نیز بهتر از بقیه طرفداران آلمان نبود. دشمنی او علیه متفقین سبب شد که انگلیسی ها حکومت وقت ایران را زیر فشار قرار دهند تا او را سلب مصونیت کنند و تحویل انگلیسی ها بدهند. رئیس دولت وقت با موافقت عده ای از نمایندگان مجلس زمینه سلب مصونیت و توقیف نوبخت را فراهم کرد لذا نوبخت قبل از دستگیری به میان ایل قشقایی نزد ناصرخان رفت. با ورود نوبخت به میان ایل قشقایی نگرانی انگلیسی ها بیشتر شد لذا ارتش انگلیسی یکی از افسران سازمان اطلاعات خود را به نام میجر جاکسن که هم معاون کنسولگری انگلیس در شیراز بود و هم برای ارتش انگلیسی کار می کرد مامور دستگیر حبیب اله نوبخت نماینده مجلس و دشمن سرسخت انگلیسی ها شد، میچر عده ای از عوامل خود را مامور مراقبت از وی کرد، میجر پس از مدت کوتاهی از محل زندگی پسر نوبخت (دانش نوبخت) و دختر اودرایل مطلع شد و درصدد برآمد با او ملاقات کند ولی نوبخت هر بار این ملاقات را رد می کند. بعد از او گارنر کسنول انگلیس تصمیم گرفت با نوبخت ملاقات کند ولی باز با مخالفت نوبخت مواجه شد، سرانجام روزی ناصرخان، نوبخت را برای صرف ناهار به چادر خود دعوت کرد و نوبخت از همه جا بی خبر، دعوت خان را پذیرفت لذا هنگام صرف ناهار متوجه شد که یک مامور انگلیسی وارد چادر شد، میجر به نوبخت گفت به دستور بولارد، سفیر دولت انگلیس به شما اطلاع می دهم که باید در شیراز خود را به کنسولگری انگلیس معرفی کنید.
واز آنجا به زندان اراک بروید اما نوبخت از تسلیم شدن خودداری کرد.[۳۵۶] با گذشت چند هفته از آن حادثه ایل قشقایی کوچ خود را از گرمسیر به سردسیر آغاز کرد، نوبخت و فرزندانش نیزهمراه ایل حرکت کردند. نوبخت متوجه شد که در جلو چادر خان قشقایی جنب و جوشی است و لحظه ای بعد اتومبیلی در جلو چادر خان توقف کرد نوبخت که از روز قبل فهمیده بود که او را تحویل انگلیسی ها خواهند داد با عجله وصیت نامه ای نوشت و با کمک فرزندانش چمدان ها را بست، بهمن بیگی که همیشه اخبار ایل را مخفیانه به نوبخت خبر می داد به او فهماند که هیئتی برای دستگیری او آمده اند، لذا نوبخت به چادر ناصرخان رفت و گفت: «از مهمان نوازی شما ممنونم آمده ام مرا به اسارت بدهید» و سپس گارنر کنسول انگلیس و جاکسن (میجر) معاونش که هر دو فارسی را خوب صحبت می کردند نوبخت را دستگیر کردند.[۳۵۷]
۳ – ۵ – ۱ پایان همکاری قشقایی با آلمان نازی در طی جنگ جهانی دوم
فرار برادران قشقایی از آلمان و دستگیری حبیب اله نوبخت خود نشان دهنده این بود که اوضاع آلمان و متحدین روز به روز در حال وخیم تر شدن بود. از آنجا که آلمان در آستانه شکست بود قشقایی ها هم با حکومت مرکزی در انتظاری صلحی بودند که به دشواری بدست آورده بودند. ناصرخان خود می دانست که آلمان و متحدین، محکوم به شکست هستند در واقع با دفع الوقت و کشاندن پای دیگران به جنگ صرفاً کوشش می کنند که وقوع فاجعه ای را به تعویق اندازند. در نتیجه ناصرخان، شولتسه هولتوس ودیگر ماموران نظامی آلمان را بیشتر مایه دردسر می دانست تا مایه خوشحالی و نعمت، از سوی دیگر بیزاری ناصرخان از آلمان زمانی کامل تر شد که انگلیسی ها در ۱۵ اوت ۱۹۴۳ / ۱۳۲۲ مایر را دستگیر کردند و با مطالعه دقیق وکامل پرونده های او توانستند کل شبکه جاسوسی آلمانی در ایران رااز هم بگسلند.
در پی این وقایع ناصرخان در سر حد جنوبی با شاه بختی دیدار کرد و او از شولتز و همراهانش خواست خود را در گوشه ای پنهان کنند تا از دید شاه بختی و مامورین دولتی دور بمانند. پس از رفتن شاه بختی،ناصرخان به شولتز اطلاع داد که قرارداد صلح تنظیم شده و مطابق آن قشقایی ها خود مختاری خواهند داشت و اسلحه خود را نگه می دارند، اما باید قلعه پریان و فرودگاه فراشبند را در اختیار پادگان فیروزآباد قرار دهند. در این زمان تهران به آلمان اعلان جنگ داد (۱۷ شهریور ۱۳۲۳ ش) بنابراین شولتز و گروهش نمی توانستند در دربار ناصرخان باقی بمانند، ناصرخان اعلام کرد که از این به بعد آنها باید نزد بویر احمدی ها اقامت کنند و قرار شد آلمانی ها با تمام مهمات خود همراه باعبداله خان به نزد بویراحمدی ها بروند اما آنها برای گمراه کردن انگلیسی ها، قرار شد از طریق بختیاری ها عبور کنند و در همه جا بگویند که چون دولت ایران به آلمان اعلان جنگ کرده است لذا آنها ایران را به قصد ترکیه ترک می کنند و بدین گونه شولتز و همراهانش به قلعه مستحکم علیباز تبعید شدند. (شیخ پناهی و مردم بویراحمد با آنها روابط نیکویی داشتند[۳۵۸] به گفته شولتز این فکر ناگهانی به ذهن ناصر خان خطور نکرده بود و نقشه ای بود که با کمال دقت روی آن کار شده بود.[۳۵۹]
پس از اینکه گروه آلمانی به رهبری شولتز نزد بویراحمدی ها رفتند بعد از مدتی نسبت به بویراحمدی ها هم سوء ظن پیدا کردند چون بویراحمدی ها هم اجتماع کوچکی بوده که تحت نفوذ ناصر خان بودند.[۳۶۰]
لذا شولتز با برلین تماس گرفت واز هم میهنان خود خواست که برادران قشقایی را به عنوان گروگان نزد خود نگه دارند تا ماموران نظامی آلمان را سر به نیست نکنند، اما در این میان در کمال حیرت و ناباوری دریافت که آلمان ها قبلاً اجازه خروج به برادران قشقایی را داده اند[۳۶۱]. در این میان ناصرخان ازعبداله خان خواست که آلمان ها را تحویل دهد علت آن هم این بود که انگلیسی ها بردران ناصرخان را از استانبول ربوده و به قاهره برده بودند.[۳۶۲] بدینگونه که جاسوسان انگلیس در استانبول به این خانواده (ملک منصور و محمد حسین) نزدیک شده و به آنها قول داده اندکه آنها را با هواپیما به بغداد ببرند و سپس با اتومبیل آنها را به ایران، منتقل کنند ولی هواپیما پس از بلند شدن تغییر مسیر داده و به طرف قاهره پرواز میکند.[۳۶۳]
انگلیسی ها در قاهره دو برادر ناصرخان را به عنوان جاسوس آلمانی ها پس از دستگیری به مرگ محکوم کردند و به ناصرخان اتمام حجت کردند که اگر آلمانی ها را تحویل بدهد برادرانش را آزاد خواهند کرد و گرنه آنها را اعدام می کنند. به اعتقاد شوستر این اخبار عاقبت قشقایی ها را متقاعد ساخت که میهمانان آلمانی آنها بیش از حد نزد آنها مانده اند و ناصرخان نیز در برابر تقاضای روسای ایل چاره ای جز تحویل آنها به انگلیسی ها نداشت.
لذا ناصرخان برای تحویل هیأت آلمان، فتح اله خان را به همراه ۲۰ سوار به بویراحمد فرستاد. عبداله خان با تسلیم این هیأت به ناصرخان موافقت کرد. ناصرخان قول داده بود از فعالیت آلمان ها در ایران جلوگیری کند و هیأت آلمانی را تا پایان جنگ نزد خود نگه دارد. سرانجام شولتز اسناد محرمانه خود را سوزاند و سکه های طلا را میان اهالی پخش نمود و با گروه قشقایی به راه افتاد. قشقایی ها آنها را نخست به قلعه ای بردند و پس از توقف کودتاهی به دژ کرد منتقل کردند.[۳۶۴] سرانجام گروه آلمانی در یک مهمانی دعوت شدند در آن شب ۴ افسر آلمانی مسلح به اسلحه های خودکار بودند ولی فوراً سه نفر آنها توسط قشقایی خلع سلاح شدند اما نفر چهارم را که یک جوان نازی متعصب بود، با قشقایی ها درگیر شد ولی بلافاصله از پای درآمد.[۳۶۵]سپس گروه آلمانی را تسلیم انگلیسی ها کردند و بلافاصله آنها رابه تهران منتقل ساخته و در مقر فرماندهی MI5 زندانی کردند در این میان یکی از همراهان شولتز خودکشی کرد و شولتز را به زندانی فرستادند که مایر هم در آنجا زندانی بود[۳۶۶]. سرانجام شولتز در آوریل ۱۹۴۵ با یک افسر جاسوس انگلیسی معاوضه شد و از طریق سوئیس به برلین نزد همسرش بازگشت.[۳۶۷]
قشقایی ها نیز در عوض تحویل جاسوسان آلمان به انگلیس و متفقین، زمین های خود را دریافت کردند و بعضی از آنها به استانداری و فرمانداری نواحی خود منصوب شدند و برخی به وکالت مجلس رسیدند.[۳۶۸]
با دستگیری عمال دستگاه جاسوسی هیتلر و ایرانیان طرفداری فاشیسم بزرگترین ضربه بر پیکر آلمان نازی وارد شد و این بود پایان همکاری ایل مردان قشقایی و دولتمردان نازی در طی جنگ جهانی دوم
جنگ سمیرم (موقعیت جغرافیایی سمیرم و آغاز جنگ)
جنگ سمیرم واقعه ای بسیار مهم در تحولات سیاسی ایران در طی جنگ جهانی دوم بوده است. این واقعه آنقدر مهم بوده است که بسیاری از مطبوعات آن زمان تا سالهای بعد به تحلیل و چگونگی رخداد آن پرداختند. در این جریان بار دیگر ایلات و عشایر و در رأس آنها ایل قشقایی به رهبری پسران صولت الدوله در مقابل مرکزی ها قد علم کردند. و چنان ضربه ای به دولت وارتش وارد کردند که دولت تا چند سال در مقابل خواسته های آنها بی اراده و زبون ماند. این واقعه خود بار دیگر ضعف ارتش ایران را پس از واقعه شهریور ۱۳۲۰ بر همگان نمایان ساخت
سمیرم منطقه ای است متشکل از ۲ جلگه وسیع معروف به سمیرم علیا و سمیرم سفلی، این دو بلوک متصل به همدیگر همیشه از توابع لاینفک شهرستان اصفهان محسوب می شدند[۳۶۹] سمیرم از سمت شمال به بلوک وردشت و مهرگرد واز سمت شرق به بلوک حنا و رودخانه رحیله بود و از جانب غرب به چال قفقاز و نخجوان و ونک و بالاخره قلارده و خونمیرزا بختیاری و از جنوب به کوه دنا و رودخانه ها و قنوات مخروبه و چشمه های آنجا قابل شمارش نیست.
املاک واراضی سمیرم سابقاً متعلق به طوایف دره شوری قشقایی بود که در سالهای قبل ضبط شده بود و این اراضی و املاک به تجار و ملاکین اصفهانی و تهرانی فروخته شده از مالکین آن می توان از شیروانی و لطف اله زاهدی نام برد. از سوی دیگر ایلات محلی، قشقایی همیشه خود را مالک این زمین ها می دانستند و آن را از دولت می خواستند[۳۷۰] اگر چه در داخل یک کشور نمی توان برای یک محل اهمیت سوق الجیشی قائل شد لیکن آنچه تاریخ نشان داده هیچ وقت این قسمت از کشور در حال آرامش، نسبت به حکومت مرکزی مطیع نبوده و نه تنها طوایف چادرنشین آن حدود یک قطعه بزرگ و زرخیز کشور را از استفاده انداخته بودند بلکه قسمت مرکزی مملکت از طغیان آنان ایمن نبود. لذا دولت مجبور بود برای ایجاد آرامش، نفوذ خود در عشایر جنوب و جنوب غربی رابیشتر کند. جلگه شش ناحیه که قبلاً ذکر شد شکل مثلثی است که در فصل بهار و تابستان سه ایل قشقایی،بختیاری و بویراحمدی به همدیگر نزدیک می شدند و به خاطر مهم بودن این ناحیه بود که از ۸ شهریور ۱۳۲۰ کراراً به دولت تذکر داده شده بود که از این ناحیه غفلت نکند.[۳۷۱] تا جایی که به دلیل موقعیت نظامی و اهمیت سوق الجیشی، این منطقه به سنگاپور جنوب معروف شد.[۳۷۲]

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...