مزمن و ترس می‌داند. در چنین نظامی ، عقلانیت موجد ضرورت تمنای سیری‌ناپذیر قدرت است. میرشایمر نیز مانند والتز مدعی نظریه‌ی سیستمی-ساختاری است ، اما رویکردش به‌شدت تاریخی و ژئوپلیتیکی است. وی تمایلات هژمونیک قدرت‌های بزرگ را پررنگ می‌کند و قدرت‌های بزرگ را در جستجوی وضعیت هژمونیک یعنی سیطره‌ی حداکثری بر منافع ثروت جهانی ، حصول اطمینان از احراز بیشترین توان نظامی در منطقه‌ی خود و تضمین تفوق هسته‌ای بر رقبا می‌داند. هژمون دولتی است که بر تمامی دولت‌های نظام سیطره دارد(لیتل ، ۱۳۸۹:۲۹).
میرشایمر دست‌کم پنج گزاره را به‌عنوان اصول واقع‌گرایی تهاجمی مطرح می‌سازد:
۱)نظام بین‌الملل اقتدارگریز؛
۲)دولت‌ها توانایی آفندی دارند؛
۳)دولت‌ها هرگز نمی‌توانند مطمئن باشند که هدف حمله قرار نخواهند گرفت ؛
۴)دولت‌ها جویای بقا هستند؛
۵)دولت‌ها خردمندند(چرنوف ، ۱۳۸۸ ، ۱۱۰-۱۰۹).
۲-۴-۱-اصول رئالیسم تهاجمی
۱- آنارشی : آنارشی یک اصل نظم‌دهنده‌ی نظام بین‌الملل را متشکل از دولت‌های مستقلی می‌داند که از هیچ قدرت مرکزی پیروی نمی‌کنند . به‌عبارت‌دیگر ازآنجاکه هیچ قدرت فائقه‌ای در رأس نظام بین‌الملل وجود ندارد ، حاکمیت در درون دولت‌ها نهادینه‌شده است. آنارشی به این معناست که حکومتی بر فراز حکومت‌ها در نظام بین‌الملل وجود ندارد و هر دولت خود را بالاترین مرجع اقتدار می‌داند(میرشایمر،۱۳۸۸ :۳۴). در یک نظام هرج‌ومرج گونه‌ی بین‌المللی که هیچ حاکمیتی برای تضمین نظم نظام بین‌الملل و بقای کشورها وجود ندارد ، تأمین امنیت هر کشوری به عهده‌ی همان کشور است . از دیدگاه واقع‌گرایان تهاجمی ، آنارشی بین‌المللی حائز اهمیت زیادی است. این آنارشی عموماً وضعیت هابزی است که در آن امنیت امری کمیاب است و دولت‌ها می‌کوشند با به حداکثر رساندن امتیازات نسبی خود به آن نائل گردند. در این جهان ، دولت‌های خردورزی که به دنبال تأمین امنیت‌اند ، به انجام اقداماتی تمایل دارند که ممکن است به تعارض با دیگران منجر شود و می‌شود. از این منظر تفاوت‌های داخلی میان کشورها نسبتاً بی‌اهمیت است ، زیرا فرض بر این است که فشارهای نظام بین‌الملل آن‌قدری قوی است که باعث می‌شود دولت‌هایی که در وضعیت مشابهی‌اند رفتار مشابهی داشته باشند(مشیر زاده ، ۱۳۸۴ : ۱۳۰) .

(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))

۲- توانایی‌های تهاجمیدولت‌ها ذاتاً دارای حدی از قابلیت‌های تهاجمی هستند که به آن‌ها توان صدمه زدن و احیاناً انهدام یکدیگر را می‌دهد . دولت‌ها به‌صورت بالقوه برای یکدیگر خطرناک هستند ، اگرچه برخی از آن‌ها نسبت به دیگران از امکانات نظامی بیشتری برخوردارند و درنتیجه خطرناک‌تر هستند.بااین‌حال ، حتی اگر سلاحی هم وجود نداشت ، تک‌تک افراد آن کشورها می‌توانستند به مردم کشور دیگری از دست‌وپاهای خود استفاده کنند. گذشته از این‌ها ، برای هر گردنی دودست وجود دارد که آن را بفشارد و خرد کند(میرشایمر ، ۱۳۸۸: ۳۵).
فرید زکریا از مهم‌ترین نظریه‌پردازان واقع‌گرایی تهاجمی بر آن است که تاریخ نشان می‌دهد دولت‌ها در شرایطی که به شکلی فزاینده ثروتمند می‌شوند به ایجاد ارتش‌های بزرگ روی می‌آورند ، خود را درگیر مسائل خارج از مرزهایشان می‌کنند و به دنبال افزایش نفوذ بین‌المللی خود می‌روند. به‌عبارت‌دیگر، توانمندی‌های نسبی تا حد زیادی به نیات دولت‌ها شکل می‌دهند . هنگامی‌که دولتی قدرتمندتر می‌شود، می‌کوشد نفوذ خود را افزایش دهد و به حداکثر برساند و محیط بین‌المللی خود را کنترل کند . بنابراین دولت‌ها در مواردی که تصمیم‌گیرندگان اصلی آن‌ها تصور کنند توانمندی نسبی کشور بیشتر شده است ، راهبردهای تهاجمی باهدف بیشینه‌سازی نفوذ را دنبال خواهند کرد . در کل به نظر زکریا هرقدر قدرت دولت و قدرت ملی افزایش پیدا کند، به سیاست‌های خارجی توسعه‌طلبانه‌تری منجر می‌شود(مشیر زاده ، ۱۳۸۴ : ۱۳۱-۱۳۰).
۳-عدم اطمینان در مورد نیات مقاصد دشمن :دولت‌ها هرگز نمی‌توانند در مورد مقاصد و نیات دولت‌های دیگر مطمئن باشند. هیچ دولتی نمی‌تواند اطمینان داشته باشد که دولت دیگر از توانایی نظامی تهاجمی خود علیه او استفاده نمی‌کند . این به آن معنا نیست که دولت‌ها ذاتاً نیات خصمانه دارند ؛ در حقیقت ممکن است کلیه‌ی دولت‌ها در نظام بین‌الملل نیات خیرخواهانه داشته باشند ، اما ازآنجاکه نمی‌توان این نیات را به‌صورت قطعی و با اطمینان برآورد کرد قضاوت قاطعانه در مورد آن‌ها تقریباً غیرممکن است . علل احتمالی زیادی برای تهاجم وجود دارد و هیچ دولتی نمی‌تواند مطمئن باشد که دولت دیگر ، توسط یکی از این علل برانگیخته نشود. به‌علاوه ، نیات دولت‌ها به‌سرعت تغییر می‌کند. بنابراین یک دولت ممکن است امروز خیرخواهانه رفتار کند و روز دیگر خصمانه(میرشایمر ، ۱۳۸۸: ۳۵). ازآنجایی‌که دولت‌ها هرگز نمی‌توانند در مورد نیات یکدیگر به قطعیت برسند ، بنابراین هیچ‌گاه نمی‌توان مطمئن بود که دولت‌ها به کمک توانایی‌های تهاجمی‌شان به دنبال عملی کردن نیات خصمانه‌شان نسبت به یکدیگر نباشند.
۴-بقا : نخستین واصلی‌ترین هدف دولت‌ها ، بقاست . بقا در رأس اهداف و انگیزه‌های دولت‌ها قرار دارد؛ زیرا هرگاه یک دولت توسط دولت دیگر تسخیر شود ممکن نیست بتواند در آن شرایط ، اهداف دیگر خود را دنبال کند(میرشایمر ، ۱۳۸۸ ؛ ۳۵). بقا حیاتی‌ترین منفعت ملی یک کشور محسوب می‌شود و حفظ تمامیت ارضی ، استقلال و استقرار نظم سیاسی داخلی وابسته به تصمیم بقای دولت است. میرشایمر اصرار دارد که کشورها برای تضمین بقای خود در پی حداکثر سازی قدرت هستند(لیتل ، ۱۳۸۹:۳۴۳).
۵-دولت‌ها، بازیگران عقلاییدولت‌ها بازیگران عقلایی‌اند ، آن‌ها نسبت به محیط خارجی خودآگاه‌اند و برای بقای خود در این محیط رفتار استراتژیک مناسب را انتخاب می‌کنند . به‌ خصوص آن‌ها به اولویت‌های دیگر دولت‌ها و اینکه رفتارشان چه تأثیری بر رفتار دولت‌های دیگر دارد و همچنین این مسئله که رفتار دولت‌های دیگر چه تأثیری بر استراتژی‌های آن‌ها برای بقا دارد توجه می‌نمایند. علاوه بر این ، دولت‌ها نه‌تنها به عواقب کوتاه‌مدت و فوری ، بلکه به پیامدهای بلندمدت خود نیز توجه دارند(میرشایمر، ۱۳۸۸ : ۳۵). این بدان معناست که اصل هزینه-فایده جایگاه بارزی در تصمیمات استراتژیک دولت‌ها دارد و آن‌ها هرگز به اقداماتی که بقای آن‌ها را به خطر اندازد یا لطمات و خسارات جبران‌ناپذیری را متوجه آن‌ها کند مبادرت نمی‌ورزند .
۲-۴-۲- الگوهای رفتاری دولت‌ها
این پنج عنصر یا مفروضه‌ی “رئالیسم تهاجمی” هنگامی‌که با یکدیگر پیوند بخورند، انگیزه‌های قوی برای رفتار و افکار تهاجم‌آمیز دولت‌ها در قبال یکدیگر به وجود می‌آورند که باعث ایجاد سه الگوی رفتاری در دولت‌ها می‌شود:ترس ، خودیاری حداکثر سازی قدرت (میرشایمر، ۱۳۸۸ : ۳۶).
۱-ترس :میرشایمر ویژگی ساختار آنارشیک را ناامنی مزمن و ترس می‌داند. به عبارتی دولت‌ها از یکدیگر می‌ترسند ، آن‌ها نسبت به یکدیگر بدگمان بوده و همواره از قریب‌الوقوع بودن جنگ نگران‌اند. ازنظر هر دولتی تمام دولت‌های دیگر دشمن بالقوه به شمار می‌روند . این ترس ازآنجا ناشی می‌شود که در دنیایی که دولت‌ها توانایی حمله به یکدیگر رادارند و ممکن است انگیزه و قصد چنین کاری را هم داشته باشند ، هر دولتی که خواهان بقاست باید دست‌کم به دولت‌های دیگر بدگمان بوده و از اعتماد به آن‌ها اجتناب ورزد . امری که انگیزه‌هایی به‌مراتب قوی‌تر در دولت‌ها برای ترس از یکدیگر به وجود می‌آورد این است که در نظام بین‌الملل یک اقتدار مرکزی وجود ندارد که دولت تهدید شده بتواند هنگام مواجه‌شدن با خطر برای کمک به آن متوسل شود . احتمال قربانی تهاجم شدن ، اهمیت ترس را بیش‌ازپیش به‌عنوان یک نیروی محرک در دنیای سیاست برای ما روشن می‌سازد (میرشایمر، ۱۳۸۸ : ۳۶-۳۷ ).
۲-خودیاری: ازآنجاکه دولت‌ها یکدیگر را به‌عنوان تهدیدات بالقوه می‌دانند و همچنین به دلیل اینکه هیچ اقتدار مرکزی مافوقی در نظام بین‌الملل وجود ندارد که وقتی آن‌ها با مشکل و تهدید مواجه می‌گردند برای نجات خود به آن پناه آورند ، دولت‌ها نمی‌توانند برای حفظ امنیتشان به دیگران وابسته باشند . هر دولت ، خود را بی‌دفاع و تنها می‌بیند درنتیجه سعی می‌کند آمادگی لازم را برای تضمین بقای خود کسب نماید. دولت‌ها طبق اصل خودیاری و بر اساس منافع ملی خود عمل می‌کنند و هرگز منافع ملی خود را تابع منافع ملی دیگر دولت‌ها و یا منافع آنچه به‌اصطلاح جامعه‌ی بین‌المللی خوانده می‌شود قرار نمی‌دهند ؛ دلیلش هم بسیار ساده است: در دنیایی که قاعده‌ی رفتار ، اصل خودیاری است باید خودخواه بود . این قاعده هم در درازمدت و هم در کوتاه‌مدت صادق است چراکه اگر دولتی در کوتاه‌مدت ببازد شاید در درازمدت هم نتواند باخت خود را جبران کند(میرشایمر، ۱۳۸۸ : ۳۸-۳۷). ازنظر واقع‌گرایان تهاجمی ، خودیاری پیامد ساختار آنارشیک نظام بین‌الملل است . با در نظر گرفتن اینکه واحدهای سیاسی ، واحدهای مستقلی‌اند که اساساً نگران بقای خود بوده و تابع هیچ اقتدار مرکزی نیستند ، بنابراین ایده خوداتکایی (استقلال در دفاع از خود )لازم به نظر می‌رسد. خودیاری، پاسخی طبیعی به معمای امنیتی به شمار می‌آید. عرصه‌ی بین‌المللی نظامی خودیار[۱] است و در تحلیل نهایی ، قدرت‌های بزرگ ناگزیرند بر منابع خود تکیه کنند(لیتل ، ۱۳۸۹: ۳۴۳).
۳- به حداکثر رساندن قدرت : میرشایمر نیز همانند والتز معتقد است همه دولت‌ها در پی بقاء هستند، اما استدلال می‌کند که ساختار سیستم، دولت‌ها را به‌سوی تفکر و عمل تهاجمی سوق می‌دهد، زیرا در عمل یک دولت نمی‌تواند بداند چه میزان از قدرت برای احساس امنیت لازم است و اساساً غیرممکن است که بداند چه میزان از قدرت برای احساس امنیت در آینده لازم خواهد بود، نتیجتاً ویژگی هر سیستم آنارشیکی ناامنی مزمن و ترس است. ازآنجاکه بقاء مهم‌ترین هدف دولت‌هاست، میرشایمر نتیجه می‌گیرد که بازیگران عقلانی که در آنارشی عمل می‌کنند؛در تمنای دائمی قدرت درگیر می‌شوند(شریعتی نیا، ۳۸۹: ۱۹۰). دولت‌ها که از نیات غایی دولت‌های دیگر در هراسند و می‌دانند که در یک نظام خودیار عمل می‌کنند ، خیلی زود درمی‌یابند که بهترین شیوه برای تضمین بقایشان این است که قدرتمندترین دولت در این نظام باشند . هرچه دولتی نسبت به رقیبان بالقوه‌اش قدرتمندتر باشد ، احتمال اینکه هرکدام از رقبا به او حمله کنند یا بقایش را تهدید کنند کمتر است . دولت‌های ضعیف از جنگیدن با دولت‌های قوی‌تر می‌پرهیزند زیرا احتمال اینکه دچار شکست نظامی شوند بسیار زیاد است. درواقع هرچه شکاف قدرت میان دو دولت بیشتر باشد ، احتمال اینکه دولت ضعیف‌تر به قوی‌تر حمله کند کمتر خواهد بود . به‌عنوان‌مثال نه کانادا و نه مکزیک ، هیچ‌کدام نمی‌توانند به ایالات‌متحده که از همسایگان خود بسیار قوی‌تر است حمله کنند. در نظام بین‌الملل موقعیت آرمانی و مطلوب ، هژمون بودن است. در آن صورت است که بقا تقریباً تضمین می‌شود(میرشایمر ، ۱۳۸۸: ۳۸).
۲-۴-۳- ماهیت قدرت از منظر رئالیسم تهاجمی
توجه واقع‌گرایان تهاجمی بیش از هر چیز به قدرت است و قدرت را بر اساس توانمندی (نظامی و اقتصادی) تعریف می‌کنند. از دیدگاه اندیشمندان رئالیسم تهاجمی ، پایه و اساس قدرت بر منافع و قابلیت‌های ویژه‌ای که یک دولت در اختیار دارد استوار است و درنتیجه ، توازن قدرت تابعی از مجموعه‌ی سرمایه‌ها و دارایی‌های ملموس و واقعی مانند یگان‌های رزمی و تجهیزات نظامی است که هر دولتی در اختیار دارد. اساساً رئالیست‌های تهاجمی قدرت را در چارچوب مسائل نظامی تعریف می‌کنند زیرا ، معتقدند که زور و قدرت نظامی ، ابزار نهایی و غایی در سیاست بین‌الملل است.
۱-قدرت بالقوه و قدرت بالفعل : میرشایمر عقیده دارد«قدرت کارآمد دولت درنهایت عبارت است از عملکرد نیروهای نظامی آن در مقایسه با نیروهای نظامی کشور رقیب. به‌عبارت‌دیگر ، او عقیده دارد قدرت نظامی را می‌توان جدا کرد ، به‌صورت مجزا مورد ارزیابی قرارداد و برای شناسایی قدرت‌های بزرگ در نظم بین‌المللی از آن استفاده کرد . بااین‌حال ، میرشایمر همچنین می‌پذیرد که کشورها در هنگام توجه به موازنه قدرت ، هر دو چشم‌انداز کوتاه‌مدت و بلندمدت را مدنظر قرار می‌دهند. در کوتاه‌مدت ، موازنه قدرت در هرلحظه بازتاب توزیع قدرت نظامی و آنچه میرشایمر"قدرت پنهان”[۲]می‌خواند و درواقع مبتنی بر «میزان ثروت و جمعیت یک کشور»است ، وجود دارد(لیتل ، ۱۳۸۹: ۳۴۲). در ادامه می‌آید که فارغ از هر نوع توزیع قدرت ، قدرت‌های بزرگ باید توجه ویژه‌ای به قدرت پنهان داشته باشند؛ زیرا این قدرت تعیین‌کننده موازنه قدرت در آینده خواهد بود. آنچه میرشایمر را در خصوص چین نگران می‌سازد ، همین اهمیت قدرت پنهان از دید اوست. او عقیده دارد که در آینده موازنه قدرت به نفع چین تغییر خواهد کرد(لیتل ، ۱۳۸۹: ۳۴۳).
امروزه نو واقع‌گرایان به این نتیجه رسیده‌اند که قدرت صرفاً نظامی نیست . مسائلی چون ارتقاء پرورش نیروی کارآمد، سطح فنّاوری، دانش فنی و اقتصاد هم باید موردتوجه قرار گیرند. (سیف زاده، ۱۳۸۴ : ۲۶۶)
برای پی بردن به ماهیت قدرت از منظر رئالیسم تهاجمی ، ابتدا لازم است بین قدرت بالقوه و بالفعل تفاوت قائل شویم. دولت‌ها دو نوع قدرت دارند : قدرت بالقوه(پنهان) و قدرت بالفعل(قدرت نظامی). این دو شکل از قدرت به‌طور تنگاتنگی با یکدیگر مرتبط هستند اما کاملاً شبیه هم نیستند زیرا از منابع و سرمایه‌های متفاوتی مشتق شده‌اند . قدرت بالقوه ، عناصر اقتصادی – اجتماعی است که در ایجاد و بنیاد قدرت نظامی به کار می‌روند؛ این نوع از قدرت ریشه در میزان ثروت و جمعیت یک دولت دارد . دولت‌ها برای تشکیل نیروی نظامی و شرکت در جنگ‌ها به پول و سرمایه ، فنّاوری و نیروی انسانی آموزش‌دیده نیاز دارند و قدرت نهفته‌ی یک دولت به مجموع عوامل و نیروهای بالقوه برمی‌گردد که آن دولت می‌تواند در هنگام مبارزه با دولت‌های رقیب بسیج نماید(میرشایمر ، ۱۳۸۸: ۶۳).
قدرت بالقوه یک دولت بستگی به میزان جمعیت و ثروت آن دارد. این دو عامل سنگ بنای سازنده قدرت نظامی می‌باشند. رقبای ثروتمند که جمعیت زیادی دارند ، همواره از توانایی ایجاد نیروی نظامی عظیم و نیرومند برخوردارند. قدرت بالفعل یک دولت در ارتش(نیروی زمینی) و نیروهای هوایی و دریایی که مستقیماً آن را حمایت می‌کند، نهفته است(میرشایمر ، ۱۳۸۸:۵۰). گستره و بلندپروازی سیاست خارجی یک کشور در وهله نخست ناشی از جایگاه آن در نظام بین‌الملل و به‌ویژه توانمندی‌های آن و زمینه قدرت نظامی است (مشیر زاده ، ۱۳۸۴: ۱۲۹).
۲-۴-۴- چهار هدف اساسی قدرت‌های بزرگ
۱-هژمون منطقه‌ای : اولاً آن‌ها به دنبال تبدیل‌شدن به هژمون منطقه‌ای می‌باشند. اگرچه یک دولت زمانی می‌تواند امنیت خود را به حداکثر برساند که بر تمام جهان تسلط پیدا کند ، لیکن هژمون جهانی‌شدن میسر نیست، به‌غیراز آن حالت غیرمحتملی است که یک کشور بتواند به برتری مطلق هسته‌ای در برابر رقبایش برسد. عامل محدودیت زای کلیدی در اینجا ، دشوار بودن نمایش قدرت از آن‌سوی منطقه وسیعی از دریا است، که اشغال و تسلط بر مناطقی را که توسط اقیانوس‌ها از یک قدرت بزرگ جداشده‌اند برای آن قدرت بزرگ غیرممکن می‌کند. هژمون های منطقه‌ای قطعاً دارای یک نیروی نظامی قدرتمند و کوبنده می‌باشند ، اما انجام حملات آبی-خاکی به آن‌سوی اقیانوس‌ها علیه سرزمین‌هایی که تحت کنترل و دفاع یک قدرت بزرگ دیگر می‌باشند، عملی به‌مثابه خودکشی خواهد بود. لذا عجیب نیست که ایالات‌متحده که تنها هژمون منطقه‌ای در تاریخ مدرن است، هرگز به‌طورجدی حمله و تصرف اروپا و آسیای شمال شرقی را مدنظر خود قرار نداده است. (میرشایمر ،۱۳۸۸: ۱۵۷).
قدرت‌های بزرگ نه‌تنها به دنبال تسلط بر منطقه خود می‌باشند، بلکه همچنین علاقه‌مندند تا از دستیابی رقبایشان در سایر مناطق به برتری و تفوق جلوگیری کنند. هژمون های منطقه‌ای می‌ترسند که یک هم آورد هم‌توان چه‌بسا هژمون آن‌ها را از طریق واژگون کردن موازنه‌ی قوا در حیات خلوت آن‌ها به خطر اندازد. بنابراین ، هژمون های منطقه‌ای ترجیح می‌دهند که تعداد دو یا بیشتر قدرت بزرگ در سایر نقاط و مناطق کلیدی جهان وجود داشته باشند، زیرا در این صورت همسایگان احتمالاً بیشتر وقت خود را صرف یکدیگر می‌کنند ، و درنتیجه فرصت‌های کمتری برایشان جهت تهدید هژمون دوردست باقی می‌ماند.
چگونگی جلوگیری هژمون های منطقه‌ای از تسلط سایر قدرت‌های بزرگ بر مناطق دوردست بستگی به موازنه قوا در آن مناطق دارد. اگر قدرت تقریباً به‌طور مساوی مابین دولت‌های بزرگ تقسیم‌شده باشد، و درنتیجه هیچ هژمون بالقوه‌ای در میان آن‌ها وجود نداشته باشد، آنگاه هژمون موجود در دوردست می‌تواند به‌راحتی و امنی از هرگونه درگیری در آن مناطق دور بماند، زیرا هیچ دولتی به‌اندازه کافی قدرتمند نیست تا بتواند تمامی دیگر قدرت‌ها را شکست داده و تصرف کند. اما حتی اگر یک هژمون بالقوه در منطقه‌ای دیگر به وجود آید ، اولین گزینه موردنظر هژمون در دوردست، دور ماندن از درگیری‌ها و اجازه دادن به قدرت‌های بزرگ محلی برای کنترل و رفع بحران است. این درواقع ، احاله‌ی مسئولیت اصلی و واقعی است، و کشورها ترجیح می‌دهند در هنگام مواجهه با یک حریف خطرناک از مسئولیت فرار کنند تا اینکه به ایجاد موازنه روی‌آورند. . اگر قدرت‌های بزرگ محلی نتوانستند تهدید را رفع نمایند ، به‌هرحال ، هژمون دور از صحنه در موازنه علیه دشمن قرار خواهد گرفت. اگرچه هدف اصلی این هژمون مهار است، لیکن به دنبال فرصت‌هایی برای از بین بردن خطر و برقراری یک موازنه‌ی قوای متعادل در منطقه خواهد بود تا پس‌ازآن بتواند به خانه بازگردد. در حقیقت هژمون های منطقه‌ای به‌عنوان موازنه گرهای خارجی و فراملی در سایر مناطق جهان عمل می‌کنند ، اگرچه ترجیح می‌دهند تا آخرین موازنه گر در این‌گونه توازن‌ها باشند و تا حد امکان خود را بیرون نگاه‌دارند(میرشایمر ، ۱۳۸۸: ۱۵۷).
ممکن است کسی از این امر تعجب کند چرا کشوری که در منطقه خود قدرتمند است به وجود یک هژمون منطقه‌ای دیگر واکنش نشان می‌دهد، به‌ویژه اگر دو رقیب به‌وسیله‌ی یک اقیانوس از هم جداشده باشند. از این‌ها گذشته ، این برای هر هژمون منطقه‌ای تقریباً غیرممکن است که با گذشتن از آب‌ها به دیگری حمله کند.
علی‌رغم این مسائل ، هژمون های رقیب جداشده وسط اقیانوس‌ها همچنان می‌توانند یکدیگر را از طریق برهم زدن موازنه قوا در حیات خلوت (منطقه تحت تسلط) دیگری تهدید کنند. خصوصاً امکان دارد روزی یک هژمون منطقه‌ای با چالش محلی از طرف دولت تازه به دوران رسیده ، که مطمئناً انگیزه‌های قوی برای متحدشدن با یک هژمون در دوردست را دارد تا خود را از حمله هژمون موجود در همسایگی‌اش در امان نگاه دارد، مواجه شود. درعین‌حال ، چه‌بسا هژمون دوردست نیز دلایل خاص خودش را برای همدستی با دولت نوکیسه داشته باشد. به یاد بیاورید که تعداد زیادی دلایل قابل‌قبول وجود دارند که چرا دولت‌ها ممکن است خواستار کسب مزیت بر یکدیگر باشند. در چنین مواردی ، قدرت بازدارندگی آب تأثیر اندکی بر توان نمایش قدرت هژمون دوردست دارد ، زیرا آن هژمون لازم نیست که به یک حمله آبی-خاکی دست بزند، بلکه به‌جای آن می‌تواند یگان‌ها و تجهیزات نظامی موردنیاز را به آن‌سوی آب داخل سرزمین متحد خود در منطقه هژمون رقیب منتقل نماید. قطعاً عبور دادن یگان‌ها به این شکل از میان آب‌ها از حمله به یک قدرت بزرگ رقیب از راه دریا بسیار آسان‌تر است، اگرچه هژمون در دوردست همچنان نیاز دارد تا آزادانه پهنای اقیانوس را بپیماید(میرشایمر ، ۱۳۸۸: ۱۵۸).
شواهد در جهان واقعی نشان‌دهنده‌ی اهمیت کسب هژمونی در منطقه خود و در همان حال ، اطمینان از این است که رقبا در مناطق دوردست درگیر در رقابت امنیتی هستند. اگرچه تمامی قدرت‌های بزرگ علاقه‌مندند تا به یک هژمون منطقه‌ای تبدیل شوند ، اما تعداد اندکی احتمال دارد که بتوانند به آن نقطه اوج دست پیدا کنند. ایالات‌متحده تنها قدرت بزرگی است که توانسته در دوره تاریخی مدرن بر منطقه‌ی خود تسلط پیدا کند. دو دلیل وجود دارد در پاسخ به این سؤال که چرا هژمون های منطقه‌ای کمتر به وجود می‌آیند. تعداد کمی از دولت‌ها شرایط و ویژگی‌های موردنیاز برای حرکت در مسیر هژمونی را دارا می‌باشند. برای احراز صلاحیت به‌عنوان یک هژمون بالقوه ، یک دولت بایستی به‌طور قابل‌ملاحظه‌ای ثروتمندتر از رقبای محلی‌اش باشد و نیز بایستی دارای قدرتمندترین ارتش در منطقه باشد. در طول دو سدۀ گذشته ، تنها چند کشور این ویژگی‌ها را احراز کرده‌اند : فرانسه ناپلئونی، آلمان ویلهلمی، آلمان نازی، اتحاد جماهیر شوروی و در طول جنگ سرد، ایالات‌متحده(میرشایمر، ۱۳۸۸: ۱۵۹) . علاوه بر این ، حتی اگر یک دولت ابزار و اراده تبدیل‌شدن به هژمون بالقوه را نیز داشته باشد، سایر قدرت‌های بزرگ موجود سعی خواهند کرد تا از هژمون منطقه‌ای شدن آن دولت در مفهوم واقعی‌اش جلوگیری به عمل‌آورند.
۲-ثروت حداکثر : ثانیاً قدرت‌های بزرگ قصد دارند تا میزان ثروت تحت کنترل خود در جهان را به حداکثر برسانند. دولت‌ها نسبت به ثروت نسبی حساس‌اند ، زیرا قدرت اقتصادی پایه قدرت نظامی است. در چارچوب عملی ، این به مفهوم آن است که قدرت‌های بزرگ علاقه‌مندی زیادی به داشتن یک اقتصاد قدرتمند و پویا نشان می‌دهند، نه‌فقط برای اینکه رفاه عمومی را افزایش دهند بلکه همچنین به‌این‌علت که یک‌راه قابل‌اتکا برای دستیابی به مزیت نظامی بر رقبا است. “دفاع ملی و رشد اقتصادی” که ماکس وبر به آن‌ها اشاره‌کرده است، “دوروی یک سکه ” هستند. وضعیت ایدئال برای هر دولتی آن است که درحالی‌که خودش رشد اقتصادی بسیار سریعی دارد، رقبایش به‌آرامی و سختی رشد اقتصادی پیدا کنند. قدرت‌های بزرگ احتمالاً دولت‌های بسیار ثروتمند دیده می‌شوند و یا دولت‌هایی که در آن راستا حرکت می‌کنند و به‌عنوان تهدیداتی جدی به‌حساب می‌آیند، صرف‌نظر از اینکه آیا دارای توانایی نظامی مهیبی هستند یا نه ؛ زیرا ثروت به‌راحتی می‌تواند تبدیل به قدرت نظامی شود. یک مورد قابل اشاره آلمان ویلهلمی در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم است . ترس مشابهی امروزه در مورد چین وجود دارد؛کشوری که دارای یک جمعیت عظیم و اقتصادی است که در مسیر نوسازی و رشد قرار دارد(میرشایمر، ۱۳۸۸ :۱۶۰).
قدرت‌های بزرگ همچنین سعی می‌کنند تا از تسلط قدرت‌های بزرگ رقیب بر مناطق ثروت ساز جهان جلوگیری کنند. (میرشایمر، ۱۳۸۸: ۱۶۱).
۳-قدرت زمینی برتر : ثالثاً، قدرت‌های بزرگ می‌خواهند که در موازنه‌ی قدرت زمینی برتری پیدا کنند، زیرا بهترین راه برای به حداکثر رساندن سهمشان از قدرت نظامی است. در عمل، این به مفهوم ساخته‌شدن ارتش‌های قدرتمند و نیز نیروهای زمینی و دریایی قوی برای حمایت از نیروهای زمینی توسط دولت‌ها است. لیکن قدرت‌های بزرگ تمامی هزینه‌های دفاعی خود را صرف نیروی زمینی خود نمی‌کنند. همچنان که در زیر بحث می‌شود آن‌ها حجم قابل‌توجهی از منابعشان را برای به دست آوردن و گسترش سلاح‌های هسته‌ای اختصاص می‌دهند ؛ آن‌ها همچنین به تجهیز یک قدرت دریایی مستقل و نیز نیروی هوایی استراتژیک اقدام می‌کنند. اما با توجه به اینکه نیروی زمینی شکل اصلی و برتر قدرت نظامی است ، کشورها آرزو دارند تا مهیب‌ترین ارتش منطقه را به خودشان اختصاص دهند.
۴- تفوق هسته‌ای : رابعاً ، قدرت‌های بزرگ به دنبال تفوق هسته‌ای بر رقیبانشان می‌باشند. در یک جهان ایدئال ، تنها یک دولت زرادخانه‌ی هسته‌ای جهان را در اختیار دارد که به آن توانایی ویران کردن کلیه‌ی رقبایش بدون ترس از مقابله‌به‌مثل آن‌ها را می‌دهد. این مزیت نظامی عظیم ، کشور دارای سلاح هسته‌ای را تبدیل به یک هژمون جهانی می‌کند ، و در این حالت بحث‌های پیشین من (میرشایمر) در مورد هژمونی منطقه‌ای نامربوط خواهند شد. همچنین ، موازنه قوای زمینی دارای اهمیت حداقلی در جهان تحت تسلط یک هژمون هسته‌ای است. البته ، به‌هرحال، دستیابی و حفظ موقعیت تفوق هسته‌ای امری دشوار است ، زیرا قدرت‌های رقیب تلاش‌های فراوان خواهند نمود تا یک نیروی هسته‌ای تلافی‌جویانه را برای خودشان ایجاد نمایند. قدرت‌های بزرگ چه‌بسا خود را در دنیایی از قدرت‌های هسته‌ای با توانایی انهدام حتمی دشمنانشان بیابند- جهان انهدام قطعی دوجانبه یا MAD(میرشایمر ، ۱۳۸۸ : ۱۶۲). دلیل اصلی که یک کشور سلاح هسته‌ای به دست می‌آورد این است که آن‌ها بازدارندۀ نهایی می‌باشند. این امر بسیار بعید است که هر دولتی بتواند به سرزمین یک دشمن مسلح به سلاح هسته‌ای حمله نماید؛به دلیل ترس از اینکه می‌تواند بی‌درنگ موردحمله تلافی‌جویانه هسته‌ای قرار گیرد. بنابراین ، این موضوع که هر کشوری که از یک رقیب خطرناک احساس تهدید می کند، دلیل خوبی است که ازاین‌جهت بخواهد یک نیروی بازدارندگی هسته‌ای برای بقای خود داشته باشد. این منطق اساسی توضیح می‌دهد که چرا ایالات متحد و اتحاد جماهیر شوروی در دوران جنگ سرد ذخایر سهمگینی(از سلاح‌های هسته‌ای) ساخته بودند. (Mearsheimer,2011 :29)
تمام این‌ها به شما می‌گویند که وقتی ایالات‌متحده مکان‌هایی چون ایران ، عراق و کرۀ شمالی را “محور شرارت” قرار می‌دهد و آن‌ها را به‌وسیلۀ نیروی نظامی تهدید می‌کند، این کار به آن کشورها انگیزه‌ای قوی برای به دست آوردن یک نیروی بازدارنده از سلاح هسته‌ای می‌دهد. (Mearsheimer,2011 :30)
۲-۴-۵- نقش عامل داخلی در نظریه رئالیسم تهاجمی
رفتار تهاجمی تنها منحصر به شرایط ساختاری سیستمیک و توزیع قدرت در سیستم بین‌المللی نیست و عوامل داخلی را نیز شامل می‌شود ابزارها، توانایی‌ها و تمایلات دولت‌ها برای به‌کارگیری این ابزارها در نوع رفتار دولت‌ها و بخصوص قدرت‌های بزرگ بسیار مهم است.
دولت‌ها ممکن است همچون توپ بیلیارد باشند. اما هر یک از آن‌ها متشکل از مواد مختلفی هستند که بر سرعت، دوران و حرکت آن‌ها در عرصه بین‌الملل تأثیر می‌گذارد.» به‌عبارت‌دیگر درست است که عامل اصلی شکل‌دهنده به رفتار دولت‌ها سیستم بین‌المللی است اما سیستم تنها عامل مؤثر نیست. فرید زکریا در مطالعه خود نشان می‌دهد که «متغیر داخلی قدرت دولت را می‌توان در تئوری سیستمیک معرفی کرد بدون آنکه سبب تخریب بنیان‌های نظری شود». توانمندی‌های دولت‌ها جزو عوامل داخلی مؤثر بر رفتار دولت‌هاست و تمایلات دولت‌ها جهت استفاده از این توانمندی‌ها، پیوندی است که نئورئالیسم تهاجمی میان عوامل ادراکی و ساختارهای داخلی که در نئورئالیسم تهاجمی به‌عنوان ساختار دولتی تعریف می‌شود، قائل است. (موسوی،۱۳۹۱: ۳۲)
۲-۴-۶- راهبردهای هژمون منطقه‌ای در قبال هژمون های بالقوه مناطق دیگر
میرشایمر بر تمایل قدرت‌های بزرگ برای دستیابی به هژمونی در منطقه تأکید می‌کند زیرا که با توجه به‌دشواری نمایش قدرت درصحنه وسیع دریاها، هیچ کشوری احتمال این‌که بر سراسر جهان حاکم گردد را ندارد. قدرت‌های بزرگ همچنین قصد دارند تا ثروتمند شوند؛ درواقع، بسیار ثروتمندتر از رقبایشان زیرا قدرت نظامی مبنایی اقتصادی دارد. علاوه بر این ، قدرت‌های بزرگ علاقه‌مند به داشتن قویی‌ترین نیروی زمینی در منطقه‌ی خود هستند ، چراکه ارتش‌ها و نیروهای هوایی و دریایی حامی آن‌ها هسته‌ی مرکزی قدرت نظامی را تشکیل می‌دهند. در پایان قدرت‌های بزرگ به دنبال دستیابی به برتری هسته‌ای می‌باشند ، اگرچه دستیابی به این امر بسیار مشکل است(میرشایمر ، ۱۳۸۸ :۱۵۳) .
متعاقب این ، طیفی از استراتژی‌هایی که دولت‌ها برای تثبیت توازن مطلوب خود یا ممانعت از تثبیت توازن مضر به حال خود برمی‌گزینند ، نظریه‌ی میرشایمر را تشکیل می‌دهند(لیتل ، ۱۳۸۹ :۲۹).
میرشایمر معتقد است که قدرت‌های بزرگ برای تغییر موازنه قوا به نفع خودشان و کسب قدرت نسبی[۳] از چهار استراتژی بهره می‌برند. این چهار استراتژی عبارت‌اند از: ا) جنگ ۲) باج‌گیری ۳)طعمه‌گذاری و تحریک برای فرسایش ۴)آتش‌بیاری معرکه.
ازنظر میرشایمر قدرت‌هایی که خواستار حفظ وضع موجود هستند نیز از چهار نوع استراتژی بهره می‌برند که عبارت‌اند از : ۱) ایجاد و برقراری موازنه ۲)احاله مسئولیت ۳)ساکت سازی ۴) دنباله‌روی.
به اعتقاد میرشایمر از میان این چهار نوع استراتژی ، استراتژی‌های ایجاد موازنه و احاله مسئولیت اصلی‌ترین استراتژی‌هایی هستند که قدرت‌های بزرگ از آن برای جلوگیری از بر هم خوردن موازنه قوا توسط مهاجمین استفاده می‌کنند.
۱-جنگ :جنگ اصلی‌ترین استراتژی است که دولت‌ها به کار می‌گیرند تا قدرت نسبی کسب کنند(میرشایمر ، ۱۳۸۸ :۱۵۳) .
۲-باج‌گیری[۴] : استراتژی جذاب‌تری است ، زیرابه تهدید استفاده از زور مبتنی است و نه استفاده از زور به معنای واقعی کلمه ، تا به این وسیله نتایج موردنظر حاصل گردند. ازاین‌رو این روش تقریباً بدون بار مالی است. باج‌گیری معمولاً بدون بار مالی است ، زیرابه هر حال ، قدرت‌های بزرگ به‌احتمال‌قوی از گردن نهادن به تهدیدات سایر قدرت‌های بزرگ ترجیح می‌دهند که به جنگ با آن‌ها بپردازند.
۳- طعمه‌گذاری و تحریک برای فرسایش : استراتژی دیگر برای کسب قدرت طعمه‌گذاری و تحریک برای فرسایش[۵] نامیده می‌شود که بر اساس آن‌یک کشور سعی می‌کند تا رقبای خود را از طریق تشویق نمودن به یک جنگ طولانی‌مدت و پرهزینه با یکدیگر ، تضعیف کند.
۴- آتش‌بیاری معرکه : شکل محتمل استراتژی طعمه‌گذاری و تحریک برای فرسایش را آتش‌بیاری معرکه[۶] می‌گویند که در آن‌یک کشور از کلیۀ امکانات خود استفاده می‌کند تا تضمین کند که هرگونه جنگی که در آن‌یکی از دشمنان حضور دارد ، جنگی فرسایشی و مهلک خواهد بود.
۶-۵-ایجاد موازنه و احالۀ مسئولیت[۷] : اصلی‌ترین استراتژی‌هایی هستند که قدرت‌های بزرگ از آن‌ها برای جلوگیری از برهم خوردن موازنه قوا توسط مهاجمین استفاده می‌کنند. احاله مسئولیت به معنای عدم تلاش و هزینه دهی یک قدرت بزرگ برای موازنه سازی در برابر قدرت هژمون و احالۀ این مسئولیت به سایر قدرت‌های بزرگ است(واعظی، ۱۳۸۹ : ۲۸).
۸-۷-استراتژی‌های ساکت سازی[۸]و دنباله‌روی[۹] :در مقابله با مهاجمان چندان مفید نمی‌باشند. زیرا هر دو آن‌ها درواقع ، به مفهوم قبول شکست و واگذاری قدرت به یک دولت رقیب می‌باشند ، که این مسئله می‌تواند دستورالعملی برای دردسرهای جدی در یک نظام آنارشیک باشد(میرشایمر، ۱۳۸۸ :۱۵۴ ).
به‌وسیله اتخاذ استراتژی دنباله‌روی ، دولت مورد تهدید امید به جلوگیری از کسب قدرت توسط مهاجم به ضرر خودش را رها می‌کند و به‌جای آن نیروی خود را با دشمن خطرناکش پیوند می‌دهد تا به این وسیله حداقل میزان اندکی از غنائم جنگ را به دست آورد.
استراتژی ساکت سازی استراتژی جاه‌طلبانه‌تری است. کشوری که این استراتژی را در پیش می‌گیرد سعی دارد تا با تعدیل رفتار مهاجم از طریق واگذاری قدرت به او ، این امید را قوت بخشد که این حرکت عاملی شود تا مهاجم خود را در امنیت بیشتری ببیند و درنتیجه به تعدیل و کاهش یا حذف انگیزه‌های این کشور جهت تهاجم منجر شود. اگرچه این دو استراتژی مواردی غیر مؤثر و خطرناک در بین استراتژی‌ها هستند ، زیرا که اجازه می‌دهند تا موازنه قوا به ضرر کشور در معرض تهدید تغییر یابد ، میرشایمر شرایط ویژه‌ای را طرح نمود که در آن چه‌بسا واگذاری قدرت توسط یک کشور به کشور دیگری قابل توجیه است.
این مسئله در ادبیات روابط بین‌الملل امری معمول است که ساکت سازی و دنباله‌روی به‌عنوان استراتژی‌های کلیدی جایگزین در مواردی برای قدرت‌های بزرگ در معرض تهدید باشند ، لیکن قدرت‌های بزرگ مطلقاً ایجاد موازنه علیه دشمن خطرناک خود را برگزیده‌اند. میرشایمر با این مسئله مخالف است. دنباله‌روی همان‌طور که مطرح شد گزینه‌ای سازنده نیست. در یک جهان واقع‌گرا ، اگرچه کشور دنباله‌رو قدرت مطلق بیشتری را ممکن است به دست آورد ، لیکن مهاجم خطرناک میزان بیشتری ازآنچه او کسب کرده را به خود اختصاص خواهد داد . گزینه عملی در یک جهان واقع‌گرا همواره مابین استراتژی ایجاد موازنه و احاله مسئولیت در نوسان است کشورهای مورد تهدید غالباً در صورت امکان ترجیح می‌دهند از مسئولیت فرار کنند تا اینکه به ایجاد موازنه روی‌آورند.
قدرت‌های بزرگ به دنبال ابداع و نوآوری می‌باشند ، که غالباً به معنای یافتن راه‌ حل ‌های زیرکانه جهت کسب قدرت بیشتر و کاهش قدرت کشورهای رقیب ، است. نکته قابل‌توجه این است که از بین استراتژی‌های مذکور، ایجاد موازنه و احاله‌ی مسئولیت استراتژی‌های اصلی برای حفظ وضع موجود در موازنه قوا است(میرشایمر ، ۱۳۸۸ : ۱۵۵).
۲-۵-انطباق مفهومی رئالیسم تهاجمی و سیاست عربستان

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...