از نظر «لوین» بیگانگی اجتماعی حالتی است که فرد خود را به‌عنوان بخشی از روند سیاسی و اجتماعی جامعه به‌شمار نمی‌آورد و کنش خود را در تعیین مسیر وقایع، بی‌تأثیر تلقی می‌کند (وطنی، ۱۳۸۷: ۹۰).
۲ـ۱ـ۱ـ۱ـ دیدگاه ساختی ـ کارکردی
در این دیدگاه بر ضرورت­های کارکردی و نیازهای یک نظام اجتماعی تأکید می­ شود. نظام اجتماعی گرایش به انجام وظایفی برای بقای نظام دارد که ساخت­های اجتماعی وظیفه پاسخ دادن به این نیازها را دارند. پارسونز حیات اجتماعی را نوع خاصی از یک موجود زنده می‌داند. فکر زندگی اجتماعی به ‌مثابه یک نظام (شبکه­ ای از اجزای مختلف) بخش ساختاری نظریه وی و تشبیه به یک نظام زیست­شناختی، بخش کارکردگرا را تبیین می­ کند. از این‌رو کارکردگرایی ساختاری عنوانی است که پارسونز به‌کار خود می‌دهد.

(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))

یک نظام اجتماعی کنش، مانند بدن انسان نیازهایی دارد که باید ارضا شوند تا آن نظام برقرار بماند و اجزایی دارد که برای رفع آن نیازها عمل می­ کنند. همه نظام­های زنده گرایش به تعادل یا نوعی رابطه پایدار متوازن میان اجزای گوناگون و حفظ خود جدا از نظام­های دیگر دارند. تأکید پارسونز همواره بر ثبات و نظم است و درحقیقت نظریه اجتماعی کوششی است برای پاسخ به این سؤال که «نظم اجتماعی چگونه امکان‌پذیر است (روشه، ۱۳۷۶: ۲۰).
بوردیو؛ روش بوردیو، توجه کردن به زندگی روزمره است اما نه به شیوه‌ای که اتنومتدولوژیست‌ها و پدیدارشناسان انجام می‌دهند، بلکه توجه کردن به شرایط مادی و اجتماعی بر ساخته شدن ادراکات و تجربه‌های فردی. و در این میان «اصل ناآگاهی» راهنمای پژوهش وی است. براساس این اصل «پدیده اجتماعی را باید نه در آگاهی و هوشیاری افراد، بلکه در نظام روابط عینی‌ای که در آن قرار گرفته‌اند جستحو کرد» (فاضلی، ۱۳۸۲: ۳۶).
نظریه بوردیو از لحاظ ابداع انواع مفاهیم برجستگی خاصی دارد. بوردیو با تلفیقی که از نظریات انجام داد شبکه‌ای از مفاهیم اصلی را به‌کار می‌برد. در این بخش از بررسی دیدگاه بوردیو به تعریف این مفاهیم و ارتباط آن‌ها در چارچوب نظری بوردیو و همچنین خود این مفاهیم با یکدیگر می‌پردازیم. این مفاهیم شامل سرمایه در انواع ذکر شده زمینه، منش، عملکرد خواهد بود.
سرمایه: عمده‌ترین میراث اندیشه بوردیو برای جامعه‌شناسی مصرف و تحلیل سبک زندگی تحلیل انواع سرمایه برای تبیین الگوهای مصرف است (فاضلی، ۱۳۸۲: ۱۰۰). جایگاه‌های عوامل گوناگون درون یک زمینه را مقدار و اهمیت نسبی سرمایه‌ای که این عوامل دارند تعیین می‌کند. این سرمایه است که به یک فرد اجازه می‌دهد تا سرنوشت خود و دیگران را تحت نظارت گیرد.
بوردیو معمولاً از ۴ نوع سرمایه سخن می‌گوید (ریتزر، ۱۳۷۴: ۷۲۵) هریک از انواع سرمایه‌ها به‌نوعی در ایجاد، تقویت یا تغییر دادن سبک زندگی مؤثرند (فاضلی، ۱۳۸۲: ۱۰۰). سرمایه اقتصادی شامل درآمد و بقیه انواع منابع مالی است که در قالب مالکیت جلوه نهادی پیدا می‌کند. سرمایه فرهنگی دربرگیرنده تمایلات پایدار فرد است که در خلال اجتماعی شدن در فرد انباشته می‌شود. بوردیو تحصیلات را نمودی از سرمایه فرهنگی می‌دانست. لیکن گرایش به اشیا فرهنگی و جمع شدن محصولات فرهنگی در نزد فرد را سرمایه فرهنگی می‌خواند. سرمایه فرهنگی دربرگیرنده تمایلات پایدار فردی است که در خلال اجتماعی شدن در وی انباشته می‌شود (همان: ۱۰۰). سرمایه نمادین جزیی از سرمایه فرهنگی است و به‌معنای توانایی مشروعیت دادن، تعریف کردن، ارزش‌گذاری یا سبک ساختن است. سرمایه اجتماعی نیز شامل همه منابع واقعی و بالقوه‌ای است که در اثر عضویت در شبکه اجتماعی کنش‌گران یا سازمان‌ها به‌دست آید (ریتزر، ۱۳۸۲: ۷۲۵).
در میان انواع سرمایه، سرمایه فرهنگی نقش بسیار مهمی در اندیشه بوردیو ایفا می‌کند جامعه‌شناسی مصرف و تحلیل وی درباره سبک زندگی بر همین نوع سرمایه متکی است. منش، به ساختارهای ذهنی یا شناختی اطلاق می‌شود که انسان‌ها از طریق آن‌ها با جهان اجتماعی برخورد می‌کنند. انسان‌ها مجهز به یک رشته طرح‌های ملکه ذهن شده‌اند که با آن‌ها جهان اجتماعی‌شان را ادراک، فهم، ارزیابی و ارزش‌گذاری می‌کنند (ریتزر، ۱۳۸۲: ۷۲۱). در مجموع می‌توان این‌گونه گفت که از نظر بوردیو، این عملکرد است که ساختمان ذهنی و جهان اجتماعی را به هم پیوند می‌دهد از یک سوی، از طریق عملکرد، ساختمان ذهنی ساخته می‌شود و از سوی دیگر، در نتیجه عملکرد است که جهان اجتماعی آفریده می‌شود. درحالی‌که عملکرد گرایش به شکل بخشیدن ساختمان ذهنی دارد، ساختمان ذهنی نیز در جهت این عمل می‌کند که عملکرد را ایجاد کرده و آن را وحدت بخشد (ریترز، ۱۳۷۴: ۷۲۲). بوردیو نظریه‌ای منسجم درباره شکل‌گیری سبک‌های زندگی ارائه کرده است. مطابق مدلی که وی ارائه می‌کند شرایط عینی زندگی و موقعیت فرد در ساختار اجتماعی به تولید منش خاص منجر می‌شود. منش مولد دو دسته نظام است: نظامی برای طبقه‌بندی اعمال و نظامی برای ادراکات و شناخت‌ها (قریحه‌ها) نتیجه نهایی تعامل دو نظام، سبک زندگی است. سبک زندگی همان اعمال و کارهایی است که به شیوهای خاص طبقه‌بندی شده و حاصل ادراکات خاصی هستند. سبک زندگی حاصل ترجیحات افراد است که به‌صورت عمل درآمده و قابل مشاهده هستند (فاضلی، ۱۳۸۵: ۴۵).
۲ـ۱ـ۱ـ۲ـ نظریه کارل مارکس
مارکس رهیافتی کل‌گرا و سیستماتیک داشته و همچون دورکیم درپی تبیین پدیده‌های اجتماعی از طریق مراجعه به سایر واقعیت‌های اجتماعی بود. به اعتقاد مارکس دگرگونی نظام‌های اجتماعی را نمی‌توان برحسب عوامل غیراجتماعی همچون جغرافیا یا آب و هوا تبیین کرد، زیرا این عوامل در برابر دگرگونی‌های تاریخی عمده نسبتاً ثابت باقی می‌مانند. یک چنین دگرگونی را با ارجاع به پیدایش افکار تازه ـ نظری که کنت و هگل داشتند ـ نیز نمی‌توان تبیین کرد. مارکسِ ماتریالیست معتقد بود که تکوین و پذیرش افکار بستگی به چیزی دارد که خود از جنس اندیشه نیست. افکار، محرک نخستین نیستند؛ بلکه واکنش مستقیم یا تصعید یافته و والاسازی شده منافع مادی‌اند که انسان‌ها را به معامله با دیگران وامی‌دارند. مارکس رهیافت کل‌گرای خود را از هگل و یا شاید از منتسکیو گرفته باشد. رهیافتی که جامعه را از نظر ساختاری، یک کل متقابلاً وابسته می‌انگارد. برابر با این رهیافت هر جنبه‌ای از این کل، از قوانین حقوقی و نظام‌های آموزشی گرفته تا دین و هنر را نمی‌توان جداگانه و بدون توجه به جنبه‌های دیگر درک کرد. وانگهی، جوامع نه تنها کل‌های ساختارمندند، بلکه جامعیت‌های تحول یابنده نیز هستند. سهم عمده مارکس در بررسی‌های اجتماعی این است که در این زمینه توانسته است متغیر مستقلی را بازشناسد که در نظام نظری دیگر فلاسفه چندان نقشی نداشت و آن همان شیوه تولید اقتصادی است.
به نظر مارکس گرچه پدیده‌های تاریخی نتیجه تأثیر و تأثر عوامل گوناگونند، اما در تحلیل نهایی، همه این عوامل به جز عامل اقتصادی، متغیر‌های وابسته‌اند. کل روابط تولیدی، یعنی آن روابطی که انسان‌ها ضمن کاربرد مواد خام و فنون موجود برای دستیابی به اهداف تولیدیشان با یکدیگر برقرار می‌سازند، همان بنیادهای واقعی‌اند که رو ساختار فرهنگی کل جامعه بر روی آن‌ها ساخته می‌شود. منظور مارکس از روابط تولیدی تنها تکنولوژی نیست، زیرا به نظر او گرچه تکنولوژی نقش مهمی دارد؛ اما روابط اجتماعی‌ای که مردم از طریق اشتراک در زندگی اقتصادی انسان‌ها با یکدیگر برقرار می‌سازند؛ اهمیت درجه یکم دارند. شیوه تولید اقتصادی که در روابط میان انسان‌ها خود را نشان می‌دهد مستقل از هر فرد خاصی است و تابع اراده‌ها و مقصودهای فردی نیست.
مارکس پس از مرحله آغازین کمونیسم ابتدایی، چهار شیوه تولید عمده: آسیایی، باستانی، فئودالی و بورژوایی که هریک پیاپی صورت تاریخی یافته‌اند را درنظر گرفته بود. هریک از این شیوه‌های تولید از رهگذر تناقض‌ها و تنازع‌های پرورده در دل نظام پیشین پدید می‌آیند. تنازع‌های طبقاتی ویژه هر تولید خاص، به پیدایش طبقاتی می‌انجامند که دیگر نمی‌توانند در چهارچوب نظم موجود منافعشان را تأمین کنند؛ در این ضمن، رشد نیرو‌های تولیدی به آخرین حدود روابط تولیدی موجود می‌رسد. هرگاه که چنین لحظه‌ای فرا رسیده باشد، طبقات جدیدی که باز نماینده اصل تولیدی نوینی‌اند و در زهدان سامان موجود پرورانده شده‌اند، شرایط مادی موردنیاز برای پیشرفت آینده را می‌آفرینند. به هر روی روابط تولیدی بورژوایی، فرجامین صورت تنازع در فرا گرد اجتماعی تولید است. هرگاه که این آخرین نوع روابط تولید متنازع از سوی پرولتاریای پیروز برانداخته شود، ماقبل تاریخ جامعه بشری به پایان خواهد رسید و اصل دیالکتیکی که بر تکامل پیشین بشر حاکم بود، دیگر از عملکرد باز خواهد ایستاد و در روابط انسان‌ها، هماهنگی جانشین ستیزه اجتماعی خواهد شد.
مارکس معتقد به تضاد دیالکتیک ـ تحقق نتایج ناخواسته یا متضاد از کنش‌ها ـ نیروهای تولید در درون هریک از شیوه‌های تولید است. بر اثر تضاد‌ها و تنش‌های موجود در چهارچوب ساختار رایج اجتماعی، روابط اجتماعی تازه‌ای تحول می‌یابند و این روابط به نوبه خود به تضادهای موجود دامن می‌زنند. از نظر او این جامعه است که به انسان‌ها شکل می‌بخشد. نکته بنیادی در نظرهای مارکس این است که انسان‌ها در جامعه زاده می‌شوند و جامعه روابط مالکیت را پیش از زاده شدن آن‌ها تعیین می‌کند. این روابط مالکیت به نوبه خود به پیدایش طبقات گوناگون اجتماعی می‌ انجامد. همچنان که انسان نمی‌تواند خود پدر خویش را برگزیند؛ در گزینش طبقه‌اش نیز اختیاری ندارد (تحرک اجتماعی گرچه از سوی مارکس باز شناخته شده بود، اما بر تحلیل او نقش چندانی را بازی نمی‌کند) همین که یک انسان بر حسب تولدش به طبقه ویژه‌ای باز بسته می‌شود و به محض آن‌که او یک ارباب فئودال یا سرف، یک کارگر صنعتی یا سرمایه‌دار می‌گردد، شیوه رفتار ویژه‌ای نیز به او اختصاص داده می‌شود. همین نقش طبقاتی ماهیت انسان را به گونه مؤثری مشخص می‌سازد.
۲ـ۱ـ۱ـ۳ـ نظریه طبقاتی مارکس
مارکس بر این نظر است که تاریخ جوامعی که تاکنون موجود بوده‌اند تاریخ نبردهای طبقاتی است بنابراین نظر، جامعه بشری همین که از حالت ابتدایی و به نسبت تمایز یافته‌اش بیرون آمد پیوسته منقسم به طبقاتی بوده است که در تعقیب منافع طبقاتی‌شان با یکدیگر برخورد داشته‌اند. به نظر مارکس منافع طبقاتی و برخورد قدرتی که همین منافع به‌دنبال می‌آورند، تعیین کننده اصلی فراگرد اجتماعی و تاریخی‌اند. در جامعه‌شناسی مارکس منافع طبقاتی بدون سابقه پدید نمی‌آیند. مردمی که پایگاه‌های اجتماعی ویژه‌ای دارند وقتی که در معرض مقتضیات اجتماعی ویژه‌ای قرار می‌گیرند، منافع طبقاتی خاصی پیدا می‌کنند. به اعتقاد مارکس منافع طبقاتی از منافع فردی تفاوت بنیادی دارند و نمی‌توانند از منافع فردی برخیزند. منافع اقتصادی بالقوه اعضای یک قشر خاص، از جایگاه آن قشر در درون ساختارهای اجتماعی ویژه و روابط تولیدی سرچشمه می‌گیرند.
به نظر مارکس مبنایی که نظام‌های قشربندی اجتماعی بر آن استوارند همان رابطه مجموعه‌ای از انسان‌ها با ابزار تولید است. طبقات جدید عبارتند از «مالکان قدرت کار، مالکان سرمایه و مالکان زمین که منبع درآمدشان به‌ترتیب عبارتند از دستمزد، سود و اجاره زمین.» طبقه مجموعه‌ای از اشخاصی است که در سازمان تولید کارکرد یکسانی انجام می‌دهند. اما پیدایش یک طبقه خودآگاه و متمایز از مجموعه افراد سهیم در یک سرنوشت مشترک به شبکه‌ای از ارتباطات، تمرکز توده‌های مردم، دشمن مشترک و نوعی سازماندهی نیاز دارد. از نظر مارکس دولت صورتی است که افراد طبقه حاکم در قالب آن منافع مشترکشان را بیان می‌دارند. افکار طبقه حاکم، همان افکار حاکم بر جامعه‌اند. پس قدرت سیاسی و ایدئولوژی برای سرمایه‌داران همان کارهایی را انجام می‌دهند که آگاهی طبقاتی برای طبقه کارگر اما این قرینه تنها جنبه ظاهری دارد. به نظر مارکس عرصه اقتصادی همیشه قلمرو تعیین کننده و سرنوشت‌ساز است که در آن بورژوازی همیشه قربانی همان رقابتی می‌شود که در ذات شیوه سرمایه‌داری نهفته است. از خود بیگانگی به وضعی اطلاق می‌شود که در آن انسان‌ها تحت چیرگی نیروهای خود آفریده‌شان قرار می‌گیرند و این نیروها به‌عنوان قدرت‌های بیگانه در برابرشان می‌ایستند (وثوقی، ۱۳۷۸: ۱۶۳).
به‌عقیده مارکس همه نهادهای عمده جامعه سرمایه‌داری از دین و دولت گرفته تا اقتصاد سیاسی، دچار از خودبیگانگی‌اند وانگهی این جنبه‌های گوناگون از خود بیگانگی وابسته به یکدیگرند. به نظر مارکس ازخود بیگانگی در محل کار از همه بیشتر اهمیت دارد. زیرا انسان به عقیده او گذشته از هر چیز دیگر یک انسان سازنده است. برخلاف صورت‌های دیگر از خود بیگانگی، از خود بیگانگی اقتصادی نه تنها بر اذهان انسان‌ها بلکه در فعالیت‌های روزانه‌شان نیز رخ می کند. از خود بیگانگی مذهبی تنها در عرصه آگاهی و در زندگی درونی انسان رخ می‌دهد، اما از خود بیگانگی اقتصادی به زندگی واقعی باز بسته است و از همین روی بر هر دو جنبه مادی و معنوی زندگی تأثیر می‌گذارد. از خود بیگانگی در قلمرو کار چهار جنبه دارد: انسان از محصولی که تولید می‌کند، از فراگرد تولید، از خودش و سرانجام از اجتماع همگنانش، بیگانه می‌شود (وثوقی، ۱۳۷۸: ۱۶۵).
۲ـ۱ـ۱ـ۴ـ نظریه سومبارت
طبق این نظریه از آنجا که تعارض شدید طبقاتی و فاصله عظیم بین روستائیان و شهریان موجب پرهزینه بودن تحرک اجتماعی در جامعه می‌گردد از افراد برای ارتقای اجتماعی به‌صورت دسته‌جمعی رغبت بیشتری خواهند داشت (قوم‌گرایی) و دسته‌جمعی عمل خواهند نمود به نظر سومبارت به‌دلیل فاصله عمیق شهر و روستا و ساکنان شهر و ساکنان روستا؛ روستائیان سعی می‌نمایند با بهره گرفتن از نهادهای موجود در روستا دست به اقدامات مشارکتی بزنند تا زمینه توسعه را فراهم نمایند (کلانتری، ۱۳۷۲: ۳۴).
۲ـ۱ـ۱ـ۵ـ نظریه راجرز
راجرز که از سرآمدان مکتب نوسازی است عنصر آگاهی و آموزش اجتماعی را از مهم‌ترین ارکان تغییر و تحول اجتماعی می‌داند و فقدان آن را یکی از موانع اجتماعی نوسازی تلقی می کند. به اعتقاد راجرز در جریان دگرگونی و توسعه روستاها شناخت و آگاهی از خصوصیات فرهنگی دهقانان از اهمیت به‌سزایی برخوردار است.
به‌عقیده راجرز دهقانان معمولاً در عکس‌العمل نسبت به ایده‌های تازه فاقد نوآوری می‌باشند آن‌ها اغلب اعمالی را که توسط اجدادشان رعایت می‌شده است دنبال می‌کنند «که این نظریه نیز با آگاهی قبلی و شناخت نسبت به یک عمل و رفتار برای مشارکت در آن و یا عدم مشارکت تأکید دارد» (روکس برو، ۱۳۷۰: ۱۵۵؛ به نقل از نوروزی، ۱۳۸۸: ۲۵۴).
۲ـ۱ـ۱ـ۶ـ مفهوم‌شناسی کنش ارتباطی
هابرماس در کتاب «نظریه کنش ارتباطی» در تبیین کنش ارتباطی می‌نویسد:
«در مقابل این‌ها (کنش راهبردی و ابزاری) من از کنش ارتباطی سخن می‌گویم؛ آنجا که کنش‌های کارگزاران نه از طریق محاسبات خودخواهانه موفقیت بلکه از طریق عمل حصول تفاهم هماهنگ می‌شود. در کنش ارتباطی مشارکت‌کنندگان در وهله اول به‌سوی موفقیت‌های فردی خود سمت‌گیری نمی‌کنند آن‌ها هدف‌های فردی خود را تحت شرایطی دنبال می‌کنند که بتوانند نقشه‌های کنش خود را بر مبنای تعاریف مشترک از وضعیت هماهنگ کنند.» در مورد مفهوم «حصول تفاهم»‌ که مؤلفه کلیدی فهم کنش ارتباطی به‌شمار می‌رود نیز باید توجه داشت که مراد از این اصطلاح، رسیدن به هم‌فهمی دوطرفه در کنش ارتباطی بوده و بنا به گفته خود هابرماس مراد از آن فرایند رسیدن به توافق در میان فاعلان در مقام گوینده و عمل کننده می‌باشد (هابرماس، ۱۳۷۳: ۳۹).
مانهایم برخلاف مارکس، عامل تعیین کننده فکر را اقتصاد و حتی مشخص‌تر طبقه ندید بلکه مجموعه عوامل زیستی را دخیل دانست. از نظر او، مسائلی که پیش روی ذهن قرار می‌گیرند و راه‌ حل‌ هایی که به ذهن می‌رسند، به‌صورت اجتماعی ساخته شده‌اند؛ بدین ترتیب همه افکار و عقاید و ایده‌ها (حتی، حقایق)، «دیدگاهی» یا «پرسپکتیوی»اند و ناشی از یک وضعیت تاریخی و وابسته به یک محل و موقعیت در ساختار اجتماعی و فرایند تاریخی از آنجا که نظریات شلر از سویی بیشتر جنبه فلسفی داشت و دشوار فهم‌تر بود و از سوی دیگر، به زبان آلمانی منتشر می‌شد، نتوانست در کشورهای آنگلوساکسون بخت مناسبی برای رشد و توسعه پیدا کند. در طرف مقابل، افکار مانهایم که بیشتر جنبه اجتماعی و چپ داشت و به زبان انگلیسی هم منتشر می‌شد، توانست در کشورهای انگلیسی زبان نفوذ بیشتری پیدا کند و در این کشورها، جامعه‌شناسی معرفت، بیشتر از همه با نام مانهایم شناخته می‌شود. اگرچه مانهایم واضع اصطلاح جامعه‌شناسی معرفت نبود، شاید بیش از هر فرد دیگری تلاش کرد، تا این رشته را به دانش‌طلبان معرفی کند؛ لذا اکثراً او را بنیانگذار این رشته قلمداد می‌کنند. او جامعه‌شناسی معرفت را علمی تعریف می‌کند که رابطه میان معرفت و هستی را مورد بررسی قرار می‌دهد. این شاخه از دانش، به‌عنوان یک پژوهش تاریخی ـ جامعه‌شناسانه، درپی یافتن قالب‌هایی است که این رابطه در سیر عقلانی بشر به خود گرفته است.
روستو تئوری‌های خود را در سال ۱۹۶۰/ ۱۳۳۹ با انتشار کتاب مراحل توسعه اقتصادی ـ یک مانیفست غیرکمونیستی اعلام داشت. بررسی تئوری اجتماعی روستو می‌تواند به‌خوبی ماهیت «دکترین کندی» و اهداف «انقلاب سفید» را روشن کند. دیدگاه روستو یک دیدگاه «تاریخ‌گرایانه» است. او برای رشد جامعه بشری یک سیر تکاملی قائل است و ملاک این «تکامل» را سطح رشد تکنولوژی می‌داند. به‌عبارت دیگر، روستو مانند بسیاری از نظریه‌پردازان غرب از منظر «غرب مرکزی» به جهان می‌نگرد. از این زاویه، روستو جامعه بشری را به «جامعه سنتی» و «جامعه صنعتی» تقسیم می‌کند. او معتقد است که جامعه پس از طی مرحله «سنتی» وارد مرحله «ماقبل طَیران» می‌شود. این مرحله در واقع یک دوران گذار از «کهنه» به «نو» است. در این مرحله برای ایجاد یک ساختار نوین صنعتی تدارک دیده می‌شود و لذا باید در رشته‌های غیرصنعتی، به‌ویژه کشاورزی، تحولات انقلابی صورت گیرد. روستو معتقد است که این تحولات عمیق باید به دست یک دولت مرکزی نیرومند صورت گیرد و مهم‌ترین این دگرگونی‌ها «اصلاحات ارضی» است. در این مرحله‌ی «ماقبل طیران» یک گروه اجتماعی جدید (نخبگان) پدید می‌آید که دربرگیرنده‌ی بازرگانان، روشنفکران و نظامیان است. این گروه اجتماعی جدید نیروی محرکه جامعه از «مرحله سنتی» به «مرحله صنعتی» است و میان آن با نیروهای «محافظه‌کار» و مدافعان «جامعه سنتی» تصادم رخ می‌دهد. به اعتقاد روستو این تعارض اگر کانالیزه نشود ممکن است به انقطاع‌ «وراثت اجتماعی» بینجامد.
روستو نقش استعمار و نواستعمار غرب را در کشورهای تحت سلطه می‌ستاید و معتقد است که «مدرنیزاسیون» دولت‌های غربی جوامع عقب‌مانده را به مسیر گذار (مرحله ماقبل طَیران) وارد ساخت. پس از این اصلاحات، جامعه وارد «مرحله طَیران» (Take- off) می‌شود. در «مرحله طیران» حکومت در دست «نخبگان» است.
حکومت‌گران «سنتی» که عاجز از تطبیق خود با وضعیت «طیران» هستند، از قدرت کنار زده می‌شوند و به‌علاوه بر اثر «اصلاحات ارضی» یک قشر جدید دهقانی پدید می‌آید که به توسعه بازار یاری می‌رساند و «طیران» را سرعت می‌بخشد. عالی‌ترین مرحله تکامل و در واقع «کمونیسم» روستو، که جامعه پس از «طیران» به آن خواهد رسید، «مرحله مصرف پایدار کالاها و خدمات» است که الگوی کامل آن جامعه ایالات متحده آمریکا می‌باشد!
۲ـ۱ـ۱ـ۷ـ نظریه ماکس وبر
الگوی طبقاتی وبر به مجموعه‌ای محدود می‌شود که متشکل از چهار طبقه است: نخست بورژوازی به دو طبقه تقسیم می‌شود که یکی دارایی بسیار زیادی را کنترل می‌کند، یعنی سرمایه‌داران بزرگ و دیگری دارایی تولیدی تقریباً کمی را در اختیار دارد یعنی خرده بورژوازی. وبر تهیدستان را نیز به دو طبقه تقسیم کرد: یکی آنان که به جز نیروی کار ساده هیچ چیزی در اختیار ندارند و دیگر آن‌ها که مهارت‌های باارزشی در مقام متخصص‌ها و تکنسین‌ها و کارمندان اداری یا یقه سفیدها برای فروش در بازار دارند. بنابراین بین بورژوازی بزرگ و توده پرولتارها دو طبقه متوسط نیز وجود دارد: مالکان کوچک و مستقل کارگاه‌ها و مزارع و شرکت‌ها و طبقه حقوق‌بگیری که معمولاً کارهای یدی انجام نمی‌دهد و از آموزش‌ها و مهارت‌هایی برخوردار است. بحث از طبقه متوسط شاید مهم‌ترین مسأله در مناقشه بر سر ماهیت طبقات در جوامع جدید باشد. اگر فقط یک تفاوت بنیادی بین مارکس وبر در مورد موضوع ساختار طبقاتی وجود داشته باشد، تفاوت آرای آن‌ها درباره طبقه متوسط است خاصه بخش حقوق‌بگیر غیریدی. البته هردو متفکر به‌طورکلی نسبت به سرنوشت قسمت خرده بورژوازی طبقه متوسط توافق نظر داشتند. از نظر مارکس خرده بورژوازی گروهی است که به‌تدریج در فرایند تجمع فزاینده دارایی مولد در دست سرمایه‌داران بزرگ از بین نمی‌رود. وبر نیز تأکید می‌کند احتمال اینکه افراد بتوانند مالک کسب و کار کوچکی شوند به‌طور فزاینده‌ای امکان‌ناپذیر شده است. اما مارکس وبر در مورد طبقه حقوق‌بگیر صاحب مهارت عقایدی کاملاً متمایز داشتند. مارکس اگرچه از وجود چنین طبقه‌ای آگاه بود اما در دوران او این طبقه چندان گسترش پیدا نکرده بود. او ضمن آنکه به نقش منفی این طبقه در مبارزات طبقه کارگر اشاره کرده بود اما ظاهراً معتقد نبود که اینان طبقه مهمی باشند و در تحول نهایی جامعه به سمت سوسیالیسم تأثیرگذار شوند.
۲ـ۱ـ۱ـ۸ـ نظریات مشارکت[۱] و توسعه
کلمه مشارکت معادل لاتین آن participation است و در همه ادیان بر اهمیت مشارکت تأکید فراوان شده است اصل مشارکت در برنامه‌ریزی توسعه همزمان با تکامل و اصلاح نگرش به مفهوم توسعه جایگاه بیشتری یافته است. به‌عبارت دیگر، تأکید بر اصل مشارکت در برنامه‌ریزی از این جهت است که توسعه بیش از همه به انگیزش و یادگیری نیازمند است و در بهبود و کفایت مستمر توانائی‌های درونی تجلی می‌یابد (رضوانی، ۱۳۸۳: ۲۱۴) و با وجود قدمت آن در میان جوامع مختلف این واژه از اواخر دهه ۱۹۵۰ به وجود آمده و مدت‌ها طول کشید تا وارد عرصه روستایی شود.
مسأله مشارکت روستائیان در برنامه‌های توسعه روستایی موضوعی است که نقطه آغاز آن به دهه‌ های ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ برمی‌گردد. رشد و گسترش راهبرد‌های توسعه مبتنی بر رشد اقتصادی و صنعتی شدن کشور‌های مغرب زمین و اتخاذ چنین استراتژی در بسیاری از کشورهای جهان سوم، موجب شد تا پیامد‌های منفی مانند مهاجرت و جابه‌جایی شدید جمعیتی، افزایش شکاف بین مناطق شهری و روستایی و غیره حادث شود. در نتیجه بسیاری از کشور‌ها و تئوریسین‌های توسعه، در صدد برآمدند تا نسبت به رهیافت‌های اتخاذ شده تجدیدنظر نمایند و تلاش‌هایی صورت گرفت تا کسانی که درنتیجه این فرایند توسعه و برنامه‌ریزی (از بالا به پائین) ضروری شده بودند در جهت اراده ملی متشکل شدند. از این‌رو موضوع مشارکت روستائیان و مکانیزم‌های جلب و به‌کارگیری آن‌ها در برنامه‌های توسعه روستایی مورد توجه واقع گردید. و مفهوم جدیدی از توسعه با عنوان توسعه مشارکتی وارد ادبیات شد (عفتی، ۱۳۷۲: ۶۲).
مشارکت در واقع وسیله‌ای است تا مردم به کمک آن و بدون اتکای جدی بر نهادهای رسمی بتوانند بر مشکلات خود فایق آیند، یعنی خود اتکا شوند و نیاز‌های اساسی خود را رفع کنند. و در سال‌های اخیر نظریه‌پردازان با آزمون نظریه‌های موجود، نظریه مشارکت را متحول کردند تا به نظریه شراکت رسیدند. و بر طبق آن دولت و مردم باید مانند دو شریک با منافع مشترک و حقوق و اختیارات مساوی در کنار یکدیگر در تمامی امور توسعه و اداره امور ملی و محلی فعالیت کنند. در نظریه شراکت به‌جای اینکه دولت و مردم فراهم کننده یا تصمیم گیرنده باشند، هم دولت و هم مردم هردو کار را با هم انجام می‌دهند. دولت آنچه را که مردم نمی‌توانند فراهم کنند یا در مورد آن تصمیم بگیرند، فراهم می‌کند یا تصمیم می‌گیرد، و همزمان مردم محلی در چارچوب تشکیلات اجتماعات محلی خود، هر آنچه را که می‌توانند فراهم می‌کنند و در مورد هر آنچه می‌توانند تصمیم می‌گیرند (رضوانی، ۱۳۸۳: ۲۱۵).
۲ـ۱ـ۱ـ۹ـ نظریات مربوط به توسعه پایدار
انسان برای برآورده ساختن نیازهای خود همواره با محیط طبیعی پیرامون خود در ارتباط بوده و از آن استفاده کرده است. با رشد دانش و فن‌آوری‌های بشری، با شروع کشاورزی و اهلی کردن حیوانات انسان اثرگذاری متمایزی را نسبت به سایر جانداران در اکوسیستم کره زمین آغاز کرد. با رشد صنعت و شکوفایی آن که نهایتاً با عنوان انقلاب صنعتی از آن نام برده شده، انسان به دخل و تصرف در محیط طبیعی خود سرعت زیادی داد و در خیلی از مناطق دنیا محیط زیست را به‌شدت تخریب کرد. رشد اقتصاد و تجمع سرمایه در دست گروه‌هایی از انسان‌ها و یا در دست مردمی در برخی از مناطق جغرافیایی دنیا نیز به اختلافات اقتصادی و اجتماعی بین مردم دامن زد. انسان‌ها گاه از روی فقر و ناچاری و گاه از روی ثروت و امکانات زیاد و طلب سرمایه و ثروت و امکانات فزون‌تر به تخریب محیط دست زده‌اند و هنوز دست می‌زنند. اگرچه رشد دانش و فن‌آوری و گسترش ارتباطات و روابط بین جوامع بشری خود از یک‌سو در تخریب محیط زیست اثر داشت، اما از دیگر سو اطلاعات و امکاناتی را برای بشر فراهم کرد تا بتواند جهت برخورد با تحولات جدید در زندگی و محیط خود اقداماتی را ساماندهی کند. دیدگاها و نظرات و اقداماتی که برای اصلاح روابط بین انسان و محیط به راه افتاد و دیدگاه‌ها و جنبش‌هایی که برای اصلاح روابط اقتصادی و اجتماعی برای انسان‌ها راه افتاد نیز خود در سایه همین پیشرفت‌ها امکان‌پذیر گردید.
توسعه پایدار یا Sustainable Development در حقیقت ایجاد تعادل میان توسعه و محیط زیست است. در سال ۱۹۸۰ برای نخستین بار نام توسعه پایدار در گزارش سازمان جهانی حفاظت از منابع طبیعی (IUCN) آمد. این سازمان در گزارش خود با نام استراتژی حفظ منابع طبیعی این واژه را برای توصیف وضعیتی به‌کار برد که توسعه نه‌تنها برای طبیعت مضر نیست، بلکه به یاری آن هم می‌آید. پایداری می‌تواند چهار جنبه داشته باشد: پایداری در منابع طبیعی، پایداری سیاسی، پایداری اجتماعی و پایداری اقتصادی.
ویژگی‌های اصلی مدل درونی از توسعه روستایی به شرح زیر است:
ـ اصل کلیدی ـ منابع خاص منطقه (طبیعی، انسانی و فرهنگی) نگه داشتن کلید به توسعه پایدار آن؛ ـ نیروی پویا ـ ابتکار محلی و سرمایه‌گذاری؛ ـ عملکرد مناطق روستایی ـ اقتصاد خدمات متنوع؛ ـ مشکلات عمده توسعه روستایی ـ ظرفیت محدودی از مناطق و گروه‌های اجتماعی برای مشارکت در فعالیت‌های اقتصادی و توسعه است.
یکی از مهم‌ترین و مؤثرترین تعاریف در این زمینه از «استراتژی برای حیات پایدار» گرفته شده است (UNEPIWWF/IUCN). تعریف دیگری که از تلفیق نظریات و مکتوبات UNEP، اتحادیه بین‌المللی برای حفظ طبیعت (IUCN) و WWF که برای توسعه پایدار آمده عبارت است از: «بهبود کیفیت زندگی در کنار حفظ ظرفیت حاصل اکوسیستم‌های حمایت کننده».
و در تعریفی دیگر پایداری مربوط به جائی‌که بتواند استاندارد‌ها و کیفیت زندگی را بهبود دهد و از منابع موجود در محل زندگی به طوری استفاده شود که کودکان و نسل‌های بعدی نیز بتوانند استفاده نمایند و سلامت و تعلیم و تربیت فرزندان و آیندگان نیز تأمین شود (www.ifad.org).
«توسعه پایدار، مدیریت و حفاظت از منابع طبیعی پایه و جهت تغییر تکنولوژیکی و نهادی در چنین شیوه‌ای است که برای اطمینان از دستیابی و رضایت مستمر از نیازهای بشر برای نسل‌های حال و آینده چنین توسعه پایدار در بخش کشاورزی، جنگلداری و شیلات بخش حفظ منابع ژنتیکی زمین، آب، گیاه و حیوانات، محیط زیست غیر اهانت‌آمیز، از نظر فنی مناسب، از لحاظ اقتصادی قابل دوام و اجتماعی قابل قبول است» (FAO, 2008).
توسعه پایدار روستایی فرآیندی است که ارتقاء همه‌جانبه حیات روستایی را از طریق زمینه‌سازی و ترغیب فعالیت‌های همساز با قابلیت‌ها و تنگناهای محیطی (به مفهوم عام آن) مورد تأکید قرار می‌دهد. در همین رابطه، مهم‌ترین هدف توسعه پایدار روستایی عبارت خواهد بود از قابل زیست کردن عرصه‌های زندگی برای نسل‌های فعلی و آینده با تأکید خاص بر بهبود و توسعه مداوم روابط انسانی ـ محیطی. اگر چنین برداشتی را بپذیریم، آنگاه نه باید و نه می‌توان توسعه روستایی را در افزایش‌های کمی درآمد، تولید و یا برخورداری از واحدهای خدماتی خلاصه نمود. توسعه پایدار روستایی جنبه‌های گوناگونی چون ساختار و روابط محیطی ـ اکولوژیک، ساختار و روابط کالبدی ـ فضایی، ساختار و روابط اجتماعی فرهنگی و ساختار و روابط اقتصادی را شامل می‌شود ولی زمینه‌سازی‌های ساختاری نظیر سیاست‌گذاری‌ها، برنامه‌ریزی‌ها، تخصیص اعتبارات و مانند آن می‌تواند به کارکرد صحیح این فرایند بیانجامد (جزوه کلاسی عزیزپور، ۱۳۹۰).
توسعه‌ای که در مناطق روستایی بیشتر موردنظر بوده و لازم است تا برنامه‌ریزان روستایی مدنظر داشته باشند به‌شرح زیر است:
۱ـ توسعه باید تغییری در جهت بهبود شرایط زندگی برای اکثریت مردم باشد.
۲ـ مردمی که از توسعه سود می‌برند باید بیشتر از مردمی باشند که از آن متضرر می‌شوند.
۳ـ توسعه باید دست‌کم مردم را نسبت به تأمین حداقل نیاز‌های زندگیشان یا نیاز‌های ضروری زندگیشان مطمئن سازد.
۴ـ توسعه باید باعث تشویق خوداتکایی شود.
۵ـ توسعه باید بهبود طولانی و مستمر را به ارمغان آورد.
۶ـ توسعه باید با نیاز‌های مردم هماهنگی و مطابقت داشته باشد.
۷ـ توسعه نباید باعث تخریب محیط زیست طبیعی باشد.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...