۴.ویژگی مرزی«برداشت از خود» اشاره به قلمروهای بسط این مفهوم است که مرز شناخته­های وی را از مرزهای ناشناخته­اش جدا می­سازد. شخص در برابر این شناخته­ها از خود واکنش نشان می­دهد و آن­ها را سبب سربلندی یا شرمساری خود می­داند. (ریتزر[۴۶] ۱۹۹۸،برگردان ثلاثی،۱۳۷۷: ۲۹۰).
بنابراین به هنگام تعریف هویت باید موضوع، ماهیت و فرآیندهای پیچیده شکل­ گیری آن را از اشکال بروز آن تفکیک نمود. موضوع آن ممکن است فرد، گروه، جامعه، سازمان و … باشد. اما هویت پس از شکل گیری ممکن است در اشکال مختلف ظاهر شود و به صورت احساس علاقه به خود(هویت فردی)، احساس علاقه به ارزش­های دینی(هویت دینی)، احساس علاقه به زبان و سنت­­های فرهنگی مشترک گروهی(هویت قومی) و احساس تعلق و علاقه به ارزش­های ملی مانند آب، خاک، زبان و …(هویت ملی) باشد. (وحیدا و همکاران،۱۳۸۳: ۷۴).

( اینجا فقط تکه ای از متن پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )

با توجه به توضیحات فوق منظور از هویت اجتماعی آن دسته از خودانگاره­های افراد است که ناشی از عضویت در گروه ­های اجتماعی می­باشد و این نوع هویت از هویت فردی مجزاست.
فرد برداشت ازخود(خودانگاره) برداشت های فردی(بخش کوچک) برداشت های اجتماعی(قسمت اعظم) خودانگاره های افراد ناشی از عضویت در گروه های اجتماعی شکل گیری هویت هویت فردی هویت دینی هویت قومی هویت ملی بروز هویت اجتماعی
۲-۲-۶-هویت بازاندیشانه آنتونی گیدنز[۴۷]
به نظر گیدنز انسان از طریق کنش متقابل با دیگران است که هویتش را ایجاد می­ کند و در جریان زندگی پیوسته آن را تغییر می­دهد؛ هویت امر پایداری نیست؛ بلکه یک پدیده­ پویا، سیال و همواره در حال ایجاد
شدن و عوض شدن می باشد(گیدنز،۸۱:۱۳۸۵).
وی می­گوید«نیروی اساسی اغلب کنش­ها(در جامعه جدید) مجموعه ­ای ناآگاهانه برای کسب احساس اعتماد
در کنش­متقابل با دیگران است» به اعتقاد او یکی از نیروهای پراکنده و موتور حرکتی کنش نیاز به رسیدن به امنیت هستی شناختی(یا حس اعتماد)است. چون انسانها میل دارند در روابط اجتماعی از میزان اضطراب خود بکاهند، این فرایند ناآگاهانه قبل از مکانیزم زبان­آموزی و آگاهی قطعی بوجود می ­آید و منشأ کنش است و به همین دلیل سیال و پویاست(ایمان و کیذقان،۱۳۸۳: ۸۷).
به طور خلاصه می توان گفت گیدنز معتقد است خود مفهوم منفعلی نیست که تنها تحت تاثیر عوامل بیرونی شکل بگیرد؛ بلکه ناشی از تعامل درون و بیرون است. علاوه بر آن هویت تفویض نمی شود بلکه باید به وسیله ی خود فرد ایجاد شود(گیدنز، ۱۳۷۸ : ۱۶).
بنابراین افراد در کنش­های روزمره و با تفسیری که از کنش­های خود و دیگران دارند و همچنین با ارجاع به منابع هویت­ساز که می ­تواند خانواده، مراکز آموزشی و وسایل ارتباط جمعی باشد؛ اقدام به تشکیل هویت خود می­ کنند. در واقع این روابط و تعاملات کنشگران با هم و در محیط اجتماعی تحت تأثیر هنجارها و ارزش هایی است که می ­تواند باعث تسهیل کنش­های کنشگران گردد و به شکل­ گیری هویت افراد کمک می­ کند (جهانگیری، معینی، ۱۳۸۹: ۴۹- ۴۸).
گیدنز تأمل و بازاندیشی در مورد هویت را منحصر به دوران مدرن می‌داند. در متن چالش‌های دنیای مدرن است که سنت و طبیعت مرجعیت خود را از دست داده‌ و فرد در یک فضای آکنده از اطلاعات دائماً به تأمل در مورد هستی خویش می‌پردازد( نش[۴۸]، ۱۳۸۲: ۹۱ ). گیدنز هویت شخصی را این گونه تعریف می‌کند: «هویت شخصی نوعی خصیصه‌ی متمایز، یا حتی مجموعه‌ای از خصیصه‌های متمایز نیست که در اختیار فرد قرار گرفته باشد. هویت شخصی در حقیقت همان «خود» است؛ که شخص آن را به‌عنوان بازتابی از زندگینامه‌اش می‌پذیرد. در اینجا نیز هویت به معنای تداوم فرد در زمان و مکان است ولی هویت شخصی عبارت است از همین تداوم اما به ‌صورت بازتابِ تفسیری که شخص از آن به عمل آورده است »( گیدنز[۴۹]، ۱۳۸۳: ۸۲ ) در این تعریف عناصر مهم هویت شخصی عبارتند از: تفسیر فرد، بازاندیشانه بودن و تأملی بودن این تفسیر، احساس تداوم از سرگذشت یا همان زندگی‌نامه‌ی خویش می باشد. گیدنز برای مشخص شدن هویت فردی افرادی را مثال می‌زند که فاقد هویت شخصی هستند. این افراد احساس منسجمی نسبت به پیوستگی سرگذشت خویش ندارند یا به ‌عبارتی روایت پیوسته‌ای از سرگذشت خویش ندارند. احساس اعتماد به جامعیّت خود ندارند و به گونه‌ای وسواس آمیز از خطرهای احتمالی هراس دارند( همان، ص ۸۳ ).
بنابراین با توجه به رویکرد گیدنز می توان چنین گفت که فرد در جریان هویت یابی خود به طور عام موجودی صرفاً منفعل و پذیرنده نیست؛ بلکه به تفسیر هویت اجتماعی خویش می‌پردازد؛ این تفسیر بریده بریده و منقطع نیست بلکه از مقداری ثبات و استمرار برخوردار است. لذا بر این اساس می توان دو گونه هویت سنتی و بازتابی را از یکدیگر متمایز کرد.
الف- هویت اجتماعی سنتی: ارزش‌ها، احساسات وشناخت‌های هویت اجتماعیِ سنتی در شرایط جامعه‌پذیری به فرد منتقل شده و کمتر مورد وارسی و کندوکاو قرار گرفته است. در واقع فردی که هویت اجتماعی سنتی دارد یا این‌گونه طبقه‌بندی می‌شود. کمتر حقایق و قطعیت‌های هویتی را مورد پرسش و بازبینی قرار داده و ارزش‌ها ی مربوط به هویت اجتماعی را امری نسبتاً مطلق در نظر گرفته و احساساتش نسبت به هویتش بیشتر متعصبانه و تزلزل ناپذیر است.
ب- هویت اجتماعی بازتابی: به عقیده گیدنز هویت امری ساخته شده است و ساخته شدن آن پایانی ندارد چون فرد مدام دانش و اطلاعات خویش را در راه تعریف و نظم دادن دوباره به فعالیت ها و هویتش و چگونگی بازنمایی این هویت در جهان صرف می کند. به همین دلیل هویت حالت بازتابی دارد (پنا ودیگران[۵۰] ،۳۲:۱۹۹۹).
در این نوع هویت ارزش‌ها، احساسات و شناخت بیشتر مورد بازبینی و نقد قرار گرفته و فرایند شک اندیشی
در موردشان، به آن‌ها ویژگی سیال و بازتابانه داده است. فردی که هویت اجتماعی بازتابانه دارد حقایق و ارزش‌های هویت اجتماعی را کمتر مطلق می بیند بلکه برای آن‌ها بیشتر منزلت نسبی قایل است و بیشتر این حقایق و ارزش‌ها را مورد پرسش و بازبینی قرار داده و احساسات منعطف‌تر و شک اندیشانه‌تر نسبت به هویتش دارد.
طبق نظریه ساخت یابی، عامل انسانی و ساخت در ارتباط با یکدیگر قرار می گیرند؛ تکرار رفتارهای افراد، ساختارها را بازتولید می کند و به واسطه همین بازتولید ساختارها از سوی کنش انسانی، ساختارها برای کنش انسان ها محدودیت ایجاد می کنند. ساختار اجتماعی عمدتاً ناشی از فعالیت های روزمره افراد و تبعیت از قاعده است و ساختار به آن قواعدی برمی گردد که درچنین کنشی نهفته است )کرایب[۵۱]، ۱۴۴:۱۳۸۸).
هدف گیدنز ارائه تلقی غیر مکانیکی از ساختار است و آن را مدام دستخوش تغییر می داند که به عنوان اعمال اجتماعی بازتولید می شوند و فاقد یک ساختار متصلب و معینی هستند(گیدنز[۵۲]،۱۷:۱۹۸۱).
به بیان دیگر، این انسان ها هستند که ساختارها را می سازند ولی این کار را تحت شرایط انتخابیشان انجام نمی دهند بلکه این تولید و بازتولید ساختار را تحت شرایط و موقعیت هایی که مستقیماً با آن روبه رو می شوند و از گذشته به آنها منتقل شده است؛ انجام می دهند. به این ترتیب گیدنز بر فراگردی دیالکتیکی تأکید می کند که طی آن ساختار و آگاهی ساخته می شود. به همین دلیل است که وی رابطه عاملیت و ساختار را به صورت فراگردی پویا و تاریخی در نظر می گیرد )ریتزر[۵۳]،۴۰۲:۱۳۸۸).
گیدنز، حیات اجتماعی را نه مجموع های از کنش های فردی و نه مجموعه هایی از ساختارهای اجتماعی، بلکه به مثابه فرایندی تعریف می کند که مفهوم کلیدی آن، عمل اجتماعی است و دارای دو جنبه«عاملیت» و«ساخت» است. به عبارتی، ساختارهای اجتماعی هم واسطه کنش اند یا کنش را ممکن می سازند، و هم خود به وسیله کنش اجتماعی بازتولید می شوند )سیدمن[۵۴]،۱۹۱:۱۳۸۸).
نقطه تمرکز نظریه ساخت یابی، بر مفهوم جدایی زمان از مکان است. بنظر گیدنز، کنش های روزمره به وسیله خود کنشگران به لحاظ ساختاری مقید می شود و تکنولوژی های رسانه ای نیز در این امر دخیل هستند. در فرایند امتداد زمان و مکان، تجربیات رسانه ای شده، قادر به وادار کردن رویدادهای متفاوت به درون آگاهی روزمره است که می تواند به احساس عدم امنیت و واژگونی واقعیت منجر شود. برای وی، تجربیات رسانه ای شده، شرط بیرونی کنش است که به ما اطلاعاتی درباره دیگران می دهد و روایتی را که ما درباره دیگران داریم، تغییر می دهد )لفی[۵۵]،۹۷:۲۰۰۷).
هسته اولیه فرد اعتماد بنیادی جامعه پذیری کنش متقابل با دیگران ارجاع به منابع هویت ساز . شکل گیری هویت تفاوت میان هویت واقعی وهویتی ابراز شده پویایی هویت تجدد وجهانی شدن گوناگونی مراجع هویت ساز
بروز هویت اجتماعی
هویت اجتماعی سنتی:ارزش های هویتی امری مطلق کمتر وارسی می شود تعصب
هویت اجتماعی بازتابی:ارزش های هویتی(امری نسبی) مورد بازبینی قرار می گیرد منعطف
دیدگاه تلفیقی
۲-۲-۷-پیر بوردیو[۵۶]
از منظر بوردیو هرکس بر حسب میزان سرمایه کلی(اقتصادی و فرهنگی) و بر اساس ساختار سرمایه، در میدان اجتماعیِ توزیع، جایگاه و پایگاه اجتماعی پیدا می­ کند. افراد دارای پایگاه مشابه و تعاملات مشترک از عادت­واره و الگوی کنشی نسبتاً همسو و هماهنگی برخوردارند.
عادت­واره ماتریس ادراکات و ارزیابی است و مبین خصلت و رفتاری است که در ذیل نوعی فضا و میدان اجتماعی معنا پیدا می­ کند. بوردیو، در خلال بحث از عادت واره، تفکیک و تقسیم ­بندی آن به عادت­واره فردی و طبقه­ای، موضوع هویت فردی و جمعی را نیز مورد توجه قرار داده است. عادت­واره فردی، از فردیت ارگانیک و ادراکات بلافصل شخص و هویت فردی جدایی ناپذیر است و عادت­واره طبقه­ای که از موقعیت اجتماعی، اقتصادی وجایگاه عاملان اجتماعی در ساختارها و میدان­های تعاملاتی نشأت می­گیرد. هویت­های جمعی مشترک را پدید می ­آورد. عادت­واره طبقه­ای، در سبک زندگی افراد متعلق به گروه ها و طبقات مختلف به گونه ­ای نمود می­یابدکه از سلیقه غذایی تا سلایق زیبایی­شناختی و نگرش­های سیاسی آنها را جهت می­بخشد(بوردیو،۱۹۸۴، بنقل ازعبدالهی و قادرزاده،۱۳۸۸: ۷).
افراد برحسب سرمایه بدست آوردن پایگاه اجتماعی قرارگیری در گروه هایی با پایگاه مشابه بروز تعاملات مشترک برخورداری از عادت واره همسو وهماهنگ عادت واره
عادت واره فردی فردیت ارگانیک ادراکات بلافصل هویت فردی
طبقه ایی موقعیت اجتماعی،اقتصادی سبک زندگی هویت اجتماعی
۲-۲-۸- ریچارد جنکینز[۵۷] :
جنکینز استدلال می­ کند که بسیاری در مطالعات جامعه­شناختی و روزمره میان هویت( یا هویتهای) اجتماعی و هویت فردی نوعی تمایز قائل می شوند؛ درحالیکه امرِ یگانه­ی فردی و امر مشترک جمعی را می توان چنان فهم کرد؛ که مشابه همدیگر باشند( اگر دقیقاً با هم یکسان نباشند)؛ شاید بارزترین فرق میان هویت فردی و هویت جمعی در این باشد که هویت فردی بر تفاوت و هویت جمعی بر شباهت تأکید دارد؛ با این حال حتی این هم چیزی بیش از این نیست که هریک از آنها بر یک موضوع تأکید می کنند( جنکینز، ۱۳۸۱ : ۳۵-۳۴).
از نظر او هویت اجتماعی، درک ما از این مطلب است که چه کسی هستیم و دیگران کیستند و از آن طرف، درک دیگران از خودشان و افراد دیگر ( از جمله خود ما) چیست. از این رو، هویت اجتماعی نیز همانند معنا
ذاتی نیست و محصول توافق و عدم توافق است (جنکینز،۸:۱۳۸۱).
گفتیم که هویت یعنی دانستن اینکه ما چه کسی هستیم و دیگران کی هستند. بنابراین ما باید با هم دیگر شباهت داشته باشیم و دیگران هم بایستی با ما متمایز باشند. در حقیقت شباهت درون گروهی ما در قبال تفاوت برون گروهی ما از دیگران است. البته تفاوت و شباهت برای مقوله هویت دوروی یک سکه هستند. جنکینز معتقد است: هویت اجتماعی دستاوردی عملی، یعنی یک فرایند است که می­توان آن را با به کار گرفتن کنش ­متقابل درونی و برونی فهم کرد.
در نظریه­ جنکینز، زمان و مکان نیز به عنوان منابع ساخته شدن هویت در صحنه­ی اجتماع، اهمیت کانونی دارند؛ با این حال برداشت جنکینز از این دو عامل با فهم رایج اندکی متفاوت است. در مورد افراد و در وهله­ی اول هویت در تن آن­ها جای دارد. هویت فردی همیشه تجسم یافته است؛ گرچه گاهی به طور مجازی یا تخیلی تجسم می‏یابد (برای مثال، در آثار داستانی یا اسطوره‏ها). به طور مشابه می‏توان هویت‏‏های اجتماعیِ جمعی را در چارچوب یک سرزمین یا منطقه جای داد. یا آن‏که یک ساختار سازمانی باشد که نمودار آن مطابق با یک الگوی جایگاهی است. از آن‏جا که تن‏ها همیشه در سرزمین‏ها سکنی می‏گزینند؛ فرد و جمع تا حدودی بر هم منطبق می‏شوند. علاوه بر این، در تجربه­ شخص از خودش و دیگران،‏ زمان با مکان مرتبط است.
افراد(با هویت های فردی) کنش متقابل(دیالکتیک)درونی وبرونی تجربه شخصی از خود ودیگران(بر پایه تفاوت ها وشباهت ها) در قالب زمان ومکان با توجه به عوامل محیطی شکل گیری هویت اجتماعی
نظریه های جدید هویت اجتماعی
۲-۲-۹-تاجفل[۵۸]
هویت اجتماعی از دیدگاه تاجفل عبارت است از: آن بخش از برداشت یک فرد از خود که از آگاهی او
نسبت به عضویت در گروه های اجتماعی سرچشمه می گیرد؛ همراه با اهمیت ارزشی منظم به آن عضویت، از این منظر می توان هویت اجتماعی را نوعی خود شناسی فرد در رابطه با دیگران دانست.این فرایند مشخص می کندکه شخص از لحاظ روانشناختی و اجتماعی کیست و چه جایگاهی دارد(تاجیک: ۱۳۸۴ ، ۵۲).
به نظر وی، اجتماع از افرادی تشکیل شده است که با هم و بر اساس پایگاه ­شان رابطه دارند و ساختار این ارتباط گروهی برای شکل­بندی هویت دارای اهمیت است. تاجفل معتقد است که افراد برای اثبات برتری گروه خودشان به مقایسه گروه خودی با دیگر گروه­ ها می­پردازند. وی این فرایند را که افراد خودشان، درون گروه را از برون گروه جدا می­ کنند؛ مقوله­بندی­اجتماعی[۵۹] می­نامد به نظر تاجفل، هویت اجتماعی دریکی ازهمین فرایندهای درونی­کردن مقوله­بندی­های اجتماعی پدید می ­آید.(ایمان،کیذقان، ۱۳۸۳: ۸۲).
در این نظریه فرض اساسی این است که جامعه به صورت سلسله مراتبی شکل گرفته است که در آن گروه های اجتماعی متفاوت در روابط قدرت و روابط پایگاهی جایگاه مختلفی در رابطه با هم دارند که این تفاوت در قدرت و پایگاه در گروه های کوچکتر و ناپایدارتر نیز مشخص است.
محور اصلی این مسئله در تئوری هویت اجتماعی این است که مقوله های اجتماعی (مثل گروه های بزرگ) اعضایی را با هویت اجتماعی ایجاد می کند. و رفتار مناسب را نیز برای اعضایشان تجویز می کنند(نظیر هنجارها) و فرد نه تنها خودش را با هویتی خاص می شناسد بلکه سایرین هم او را با این نام می شناسند و ارزیابی می کنند به این ترتیب این تئوری بیان می کند که هویت اجتماعی فرد به وسیله ی گروهی که به آن تعلق دارد تعیین می شود. این هویت تابعی از ویژگی های فرهنگی آن گروه است و مبتنی بر تفسیر درون گروه[۶۰] و برون گروه[۶۱] است. فرد آن هایی را که بدان تعلق خاطر دارند(درون گروه) می شناسد و آن هایی را هم که بدان متعلق نیستند (برون گروه ) تمیز می دهد(تاجفل و ویلکس،۱۹۶۳). [۶۲]
بنابراین تاجفل هویت اجتماعی را با عضویت گروهی پیوند می زند و آن را متشکل از سه عنصر می داند:
۱.عنصر شناختی: آگاهی از این که فرد به یک گروه تعلق دارد

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...