«جَابِرٍ الْأَنْصَارِیِّ قَالَ سَأَلْتُ النَّبِیَّ ص عَنْ قَوْلِهِ یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ عَرَفْنَا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَمَنْ أُولِی الْأَمْرِ قَالَ هُمْ خُلَفَائِی یَا جَابِرُ وَ أَئِمَّهُ الْمُسْلِمِینَ بَعْدِی أَوَّلُهُمْ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ ع ثُمَّ الْحَسَنُ ثُمَّ الْحُسَیْنُ ثُمَّ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ ثُمَّ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ الْمَعْرُوفُ فِی التَّوْرَاهِ بِالْبَاقِرِ وَ سَتُدْرِکُهُ یَا جَابِرُ فَإِذَا لَقِیتَهُ فَأَقْرِئْهُ مِنِّی السَّلَامَ ثُمَّ الصَّادِقُ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ ثُمَّ مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ ثُمَّ عَلِیُّ بْنُ مُوسَى ثُمَّ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ ثُمَّ عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ثُمَّ الْحَسَنُ بْنُ عَلِیٍّ ثُمَّ سَمِیِّی وَ کَنِیِّی حُجَّهُ اللَّهِ فِی أَرْضِهِ وَ بَقِیَّتُهُ فِی عِبَادِهِ ابْنُ «۴» الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ الَّذِی یَفْتَحُ اللَّهُ عَلَى یَدِهِ مَشَارِقَ الْأَرْضِ وَ مَغَارِبَهَا ذَاکَ الَّذِی یَغِیبُ عَنْ شِیعَتِهِ غَیْبَهً لَا یَثْبُتُ عَلَى الْقَوْلِ فِی إِمَامَتِهِ إِلَّا مَنِ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ بِالْإِیمَانِ»
« جابر انصارى گفت به پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) راجع به آیه یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ گفتم خدا و رسول در آیه معلوم‏است، اما اولى الامر چه کسانی هستند؟ فرمود: ای جابر آنها جانشینان من و پیشوایان بعد از من هستند. اول آنها علی بن ابیطالب بعد حسن سپس حسین بعد علی بن الحسین سپس محمّد بن علی که در تورات معروف به باقر است و تو او را خواهى دید وقتى او را ملاقات کردى سلام مرا به او برسان. سپس صادق جعفر بن محمّد بعد موسى بن جعفر سپس على بن موسى بعد محمّد بن علی سپس علی بن محمّد آنگاه حسن بن علی سپس هم نام و هم کنیه من حجه اللَّه در زمین و بقیه اللَّه در بین مردم پس از حسن بن علی آن کسى که خداوند به دست او فتح می‏کند شرق و غرب را او از شیعیان خود پنهان است بطورى که معتقد به امامت او باقى نمى‏ماند مگر کسى که قلبش را خداوند به ایمان آزمایش کرده باشد.»[۴۰]
احادیث دیگری از پیامبر (صلى‏الله‏علیه‏وآله‏وسلّم‏) در تأیید آنکه ایشان کلمات امام، خلیفه، جانشین، وصی و اولی الامر را در یک معنا بکار برده اند.
« قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلى‏الله‏علیه‏وآله‏وسلّم‏) إِنَّ خُلَفَائِی وَ أَوْصِیَائِی وَ حُجَجُ اللَّهِ عَلَى الْخَلْقِ بَعْدِی اثْنَا عَشَرَ أَوَّلُهُمْ أَخِی وَ آخِرُهُمْ وَلَدِی وَ قِیلَ یَا رَسُولَ اللَّهِ ص وَ مَنْ أَخُوکَ قَالَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ قِیلَ فَمَنْ وَلَدُکَ قَالَ الْمَهْدِیُّ»[۴۱]
« جانشینان من که بعد از من حجت‏هاى پروردگار بر مردم روى زمین هستند، دوازده تن میباشند. اول آنها برادرم و آخر آنان فرزندم خواهد بود. عرض کردند: یا رسول اللَّه برادر شما کیست؟ فرمود: على بن ابى طالب است. عرض کردند: فرزندت کیست؟ فرمود: مهدى است‏»
همچنین فرموده‏اند:
« قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلى‏الله‏علیه‏وآله‏وسلّم) الْأَئِمَّهُ بَعْدِی اثْنَا عَشَرَ أَوَّلُهُمْ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ وَ آخِرُهُمُ الْقَائِمُ هُمْ خُلَفَائِی وَ أَوْصِیَائِی وَ أَوْلِیَائِی وَ حُجَجُ اللَّهِ عَلَى أُمَّتِی بَعْدِی- الْمُقِرُّ بِهِمْ مُؤْمِنٌ وَ الْمُنْکِرُ لَهُمْ کَافِر»[۴۲]
« رسول خدا (صلى‏الله‏علیه‏وآله‏وسلّم‏) فرمود امامان بعد از من دوازده‏اند اوّل ایشان على بن ابى طالب (علیه السلام) و آخر ایشان قائم ایشانند خلیفه‏هاى من و وصیّان من و ولیان من و حجتهاى خدا بر امت من بعد از من هر که اقرار کند به ایشان مؤمن است و هر که انکار ایشان کند کافر است‏»
بنابراین امام، جانشین کامل پیامبر (صلى‏الله‏علیه‏وآله‏وسلّم‏) است. قبلاً به این پرداختیم که پیامبر (صلى‏الله‏علیه‏وآله‏وسلّم‏) دارای سه شأن هستند. ۱ـ رهبری اجتماع. ۲ـ مرجعیت دینی. ۳ـ ولایت معنوی. هنگامیکه پیامبر (صلى‏الله‏علیه‏وآله‏وسلّم‏) از دنیا می‏روند هیچ یک از شئون ایشان نباید بلاتکلیف بماند. این شئون تماماً به امام و جانشین ایشان منتقل می‏شود. یکی از این شئون رهبری اجتماع است. اجتماع زعیم می‏خواهد و هیچکس در این جهت تردید ندارد. زعیم اجتماع بعد از پیغمبر کیست ؟ اینست مسئله‏ای که اصل آن را هم شیعه قبول دارد و هم سنی. [۴۳]اما اختلاف سر این است که این رهبر چگونه انتخاب شود و چه خصوصیاتی را دارا باشد. در ادامه به بررسی نظرات اهل تسنن و امامیه در خصوص جایگاه و انتخاب امام می‏پردازیم.
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت nefo.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
۲.۴. خلیفه وامام از منظر اهل تسنن :
مذهب اهل تسنن مانند بسیاری از مذاهب دیگر اصل امامت و تعیین آن را واجب می دانند. در واقع منصب امامت در اعتقاد اهل تسنن منصبی دنیایی و اجرایی است که شرایط جامعه سیاسی و ضرورت های زندگی ادامه حیات آنرا واجب کرده‏است و پیوندی با امت ندارد و هیچگونه ارتباطی با وظیفه تشریع و حفظ و تفسیر و شرح آن ندارد بنابراین خلافت مفضول را با وجود افضل صحیح می‏دانند. اینان اعتقاد دارند مسئولیت‏های مربوط به اسلام و تشریع احکام اسلامی توسط پیامبر (صلى‏الله‏علیه‏وآله‏وسلّم‏) به کمال رسیده است و برای کسی وظیفه ای نمانده به عنوان مثال سعدالدین تفتازانی[۴۴] در استدلال بر وجوب نصب امام چهار دلیل ذکر کرده است:
۱ـ اجماع صحابه ۲ـ اجرای حدود الهی ۳ـ بوسیله نصب امام ضررهای بی شمار دفع شود و منافع بی حساب به دست آید و دفع ضرر و جلب منفعت به اجماع واجب است. ۴ـ دلایل نقلی متعدد که در رابطه با وجوب اطاعت، پیروی و شناخت امام آمده‏است، نصب امام را ثابت می‏کند. بنابراین امامت در نزد اهل سنت واجب شرعی است.[۴۵]
البته قابل توضیح است که اهل تسنن با تمسک به دو روایت « لا تجتمع امتی علی ضلاله» و یا «لا تجتمع امتی علی خطاء»[۴۶] به اعمال صحابه اصالتی بسیار می‏دهند و به آن حجت شرعی می‏دهند و براساس اعمال صحابی احکام خود را صادر می‏کنند. بنابر این اصل چون صحابه بلافاصله بعد از رحلت پیامبر اکرم (صلى‏الله‏علیه‏وآله‏وسلّم‏) به بررسی امامت پرداختند پس اهل تسنن این امر را مهم می‏شمارد و نصب امام را واجب دانسته است. اما سوالی که مطرح می‏شود این است که امت به چه کسانی اطلاق می شود؟ آیا تمام امت پیامبر اکرم (صلى‏الله‏علیه‏وآله‏وسلّم‏) ؟ که در این صورت اجتماع آنان در مکان مشخص محال است ودر ضمن هنگام انتخاب ابوبکر مردم خارج از مدینه از انتخاب وی خبر نداشتند و یا منظور از امت فقط مردم مدینه است، که باز هم این تفسیر عملکرد آنان را نقض می‏کند زیرا بعضی از مردم مدینه انتخاب ابوبکر را قبول نداشتند و اعتراض کردند. انتخاب ابوبکر در مرحله اول فقط توسط چند نفر اول در سقیفه بعد از بحث های بسیار صورت گرفت. پس به ناچار امت را به گروهی به نام «اهل حل وعقد» تفسیر کرده‏اند که باید دارای این شرایط باشد: ۱ـ عدالت۲ـ علم به شناخت فرد شایسته۳ـ داشتن عقل و درایت برای انتخاب اصلح.[۴۷]
۲.۵. چگونگی تعیین امام از منظر اهل تسنن:
بسیاری از علمای اهل تسنن با نگاهی که به عملکرد صحابه داشته‏اند، و بر اساس شیوه‏های مختلفی که در تعیین چهار خلیفه نخست روی داده است، نحوه انتخاب امام و پیشوا را به این موارد خلاصه کرده اند: ۱ـ نص خلیفه قبلى ۲ـ اجماع مسلمانان بر امامت یک فرد و یا شوراى اهل حل و عقد.[۴۸]
۲.۵.۱. نص خلیفه قبلى
از روشهاى تعیین رهبر مشخص شدن او از جانب خلیفه قبلى است همانطور که ابوبکر براساس عهدنامه‏اى که توسط عثمان تنظیم کرد عمر را به سمت خلافت مسلمین پس از خود منصوب نمود. این روش در طى سالهاى حکومت بنى امیه و بنى عباس دائماً مورد استفاده قرار گرفت. حتى معاویه بن ابى سفیان یکى از دلایل حقانیتش براى انتقال خلافت به فرزندش یزید را همین نحوه انتخاب مى‏دانست و به انتصاب خلیفه دوم از جانب خلیفه اول استناد مى‏کرد.[۴۹]
به عنوان مثال ابن حزم اندلسی (م.۴۵۶) از راه های انتخاب امام را اینچنین شرح می‏دهد:
«بهترین و صحیح ترین راه ها این است که امام سابق در حال تندرستی یا مرض یا مرگ ، شخصی را پس از خود به امامت برگزیند و نصی و اجماعی هم بر منع آن نداریم و در این روش خط امامت متصل، و نظام امور مسلمین برقرار است و بیمی از اغتشاش و اختلاف نیست.»[۵۰]
۲.۵.۲. اجماع مسلمانان بر امامت یک فرد :
یکی از راههایی که اهل تسنن در مورد انتخاب خلیفه نظر دارند انتخاب از طریق مردم است. همانطور که خلیفه چهارم با هجوم مردم به این سمت برگزیده شد اما اجتماع تمام امت بر امری محال است، بنابراین همانطور که در تفسیر « لا تجتمع امتی علی ضلاله» گفته شد این کار را به اهل حل و عقد واگذار می‏کنند. بدین معنى که جمعى از فضلا و زعماى قوم برگزیده شوند (توسط خلیفه قبلى یا مردم) تا سرنوشت رهبرى جامعه را تعیین نمایند آنچنانکه در سقیفه بنی ساعده در انتخاب ابوبکر رخ داد ویا خلیفه سوم عثمان توسط شورائى مرکب از شش نفر که از جانب خلیفه دوم مأمور تعیین خلیفه شده بودند انتخاب شد.
چنانکه قاضى القضات ماوردى (م.۴۵۰ هـ) و قاضى ابویعلى (م.۴۵۸ هـ )، هر یک در «احکام السلطانیه» خود می‎گویند: «امامت از دو راه منعقد مى‏شود: یکى با انتخاب نخبگان و دیگرى با قرار و وصیت امام پیشین. ولى دانشمندان در تعداد نخبگانى که امامت با انتخاب آنها منعقد مى‏شود، اختلاف بسیارى دارند: گروهى گفته‏اند: «امامت جز با اجماع همه نخبگان بلاد منعقد نگردد. زیرا، امامت امام باید مورد پذیرش و اجماع عموم باشد». گروه دیگرى گفته‏اند: «کمترین تعدادى که امامت بدان منعقد مى‏شود پنج نفر است که یا همگى بر عقد آن اجماع مى‏کنند و یا یکى از آنها با رضایت چهار نفر دیگر، آن را منعقد مى‏کند؛ به دو دلیل: یکى آنکه بیعت ابوبکر ابتدا با اجماع پنج نفر یعنى: عمربن خطاب، ابوعبیده جراح، اسیدبن حضیر، بشیربن سعد و سالم مولى ابى‏حذیفه منعقد گردید و سپس مردم از آنها پیروى کردند. و دوم آنکه: عمر شوراى شش نفره ترتیب داد تا یکى از آنها با رضایت پنج نفر دیگر به امامت برسد. و این دیدگاه اکثر فقها و متکلمان بصره است.».[۵۱]
اما در این میان نظراتی از اهل سنت وجود دارد که اجماع امّت را شرط نمی‎داند چنانکه امام الحرمین جوینى (م.۴۷۸ ه ق) در کتاب ارشاد خود می‏گوید: «بدانید که انعقاد امامت، مشروط به اجماع امّت نیست. بلکه امامت بدون اجماع امّت بر انعقاد آن نیز منعقد مى‏گردد. و دلیل آن اینکه، ابوبکر به محض رسیدن به خلافت شروع به انتصاب و امضاى احکام مسلمانان کرد و منتظر رسیدن خبر به گوش صحابه دور از مدینه نشد. و هیچکس هم بر او اشکال نکرد و از او نخواست تا درنگ نماید. پس، اگر شرط اجماع در عقد امامت منتفى است، عدد مشخص و حدّ تعیین شده‏اى هم براى آن ثابت نشده است. و صحیح آن است که بگوییم: امامت با عقد و تصمیم یک نفر از نخبگان نیز منعقد مى‏گردد.».[۵۲]
و یا محدث قرطبى (م.۶۷۱ هـ) در تفسیر آیه: «انّى جاعل فى الأرض خلیفه»[۵۳] می‏گوید: «اگر یک نفر از نخبگان آن را منعقد نماید، مستقر مى‏گردد و دیگران باید از او تبعیت کنند. و این برخلاف نظر مردمى است که مى‏گویند: «امامت جز به وسیله جماعتى از نخبگان منعقد نمى‏گردد» دلیل ما اینکه، عمر با ابوبکر بیعت کرد و هیچ یک از صحابه آن را انکار نکرد. این قضیه ثابت می کند امامت مانند سایر عقود نیازمند تعداد مشخص نیست. و امام ابوالمعالى گوید: «کسى که با بیعت یک نفر امام شد، امامتش ثابت است و خلع او بدون دلیل و حادثه و تغییر چیزى جایز نیست. و این اجماعى است و بر مردم واجب است با او بیعت نمایند.».[۵۴]
این دو روشی که برای تعیین امام شرح داده شد (نص خلیفه قبلی، اجماع امت بر یک فرد) نظر غالب و اصلی اهل تسنن برای انتخاب امام است اما بعضی علمای اهل سنت دو روش دیگر، یعنی دعوت به نفس(استیلا) و توارث[۵۵] را بیان می‏کنند که ما به مختصر آن را می آوریم.
دعوت به نفس(استیلا):
در این روش اگر شخصی قریشی با زور شمشیر توانست مردم را گرد خود در آورد خلیفه است. البته این روش بیشتر از اعتقادات شاگردان شافعی (۱۵۰-۲۰۴ ه ق) بروز کرده است اما علمای دیگر هم بر آن صحه گذاشتند به عنوان مثال باجوری می گوید: « راه سوم، غلبه و استیلای مسلمان مقتدر بر منصب امامت است، حتی اگر نا اهل باشد. از قبیل: کودک، زن، فاسق و جاهل، امامت این قبیل افراد مقتدر به لحاظ حفظ وحدت مسلمانان منعقد گردد و احکام او از باب ضرورت نافذ است.»[۵۶]
همچنین ابن حزم اندلسی هم به این روش نیز اشاره دارد و می گوید:« اگر امام بمیرد و کسی را به جای خود سفارش نکند و شخص جامع الشرایط پیش دستی کند و دعوت به نفس نماید و رقیبی هم نداشته باشد التزام به امامت و اطاعت او واجب است.»[۵۷]
وقاضى القضات ابویعلى حنبلى یکی از راه های تعیین امام را اینچنین شرح می‏دهد: «امامت با قهر و غلبه نیز مستقر مى‏گردد، و نیازمند پیمان و قرار نیست، و هر کس با شمشیر بر آنها پیروز شد و خلیفه گردید و امیرالمؤمنین نامیده شد، بر هیچ مؤمنِ به خدا و روز قیامت روا نباشد آسوده بخوابد و او را امام نداند. نیکوکار باشد یا بدکار به هر حال او امیرالمؤمنین است.».[۵۸]
توارث:
این اعتقاد در اهل سنت فقط میان فرقه راوندیه رواج داشت تا از این طریق بتوانند به حکومت عباسیان مشروعیت دهند.[۵۹]
۲.۶. شرایط و صفات امام از منظر اهل تسنن:
اهل سنت دو دسته شرایط اولیه و ثانویه را برای امام لازم می‏دانند، که این شرایط از نظر ارزش و اعتبار یکسان هستند. این شرایط را بیان می‏کنیم و در مورد آن شرایطی که محل بحث و اختلاف است بیشتر توضیح می‏دهیم.
شرایط اولیه:
۱ـ اسلام ۲ـ ذکوریت ۳ـ بلوغ ۴ـ حریت ۵ـ عقل ۶ـ قریشی نسب.
شرایط ثانویه:
۱ـ علم ، که منظور همان اجتهاد است۲ـ کفایت و توانایی ۳ـ عدالت.[۶۰]
شرط عدالت برای امام در اهل سنت مورد اختلاف است و بعضی از علمای اهل تسنن آن را واجب ندانسته اند و از اموری است که اگر از امام ساقط شود، او همچنان بر منصب خود باقی می‏ماند.
به عنوان مثال قاضی باقلانی می‏گوید در خلیفه شرایط ذیل معتبر است:
۱- قریشی باشد.
۲-به اندازه یک قاضی آگاهی داشته باشد.
۳- نسبت به تاکتیکهای جنگی و اداره سپاه و حفظ مرز صیانت مرکز و انتقام از ستمگر، آشنایی کامل داشته باشد. سپس اضافه می‏کند: هرگز امام با غصب اموال زدن چهره ها، کشتن نفوس محترم، محو حقوق و عدم اجرای حقوق، از مقام و موقعیت خود برکنار نمی‏شود، بلکه بر امت است که او را نصیحت کند و بترساند و در مورد گناه از او فرمان نبرد.[۶۱]
همچنین تفتازانی می‏گوید هرگاه امامی بمیرد و امام دیگری مقام خلافت را از طریق قهر و غلبه بدست آورد، او خلیفه اسلام خواهد بود و همچنین است اگر فاسق شود یا به احکام جاهل باشد، چیزی که هست اگر به کار نامشروع فرمان داد اطاعت او لازم نیست، خواه عادل باشد خواه فاسق.[۶۲]
همچنین مولف الوقایه می‏گوید: اگر امام شراب خورد، حد شرابخوار بر او اجرا نمی‏شود زیرا او نماینده خدا است.[۶۳]
اما برخی که بینش صحیح تری داشته‏اند می‏گویند: امام باید عادل باشد تا ستم نکند. ولی سخنی از معصوم بودن امام نیست و امام جایز است که خطا کند. آنان به خاطر اتکا و نتیجه گیری که از اعمال صحابه و تاریخ داشتند شرط عصمت را برای امام قائل نیستند. چنان که در تاریخ هزاران اشتباه برای ابوبکر وعمر نقل شده است. حتی خود ابوبکر در خطبه آغازین حکومت خود اینچنین اعتراف کرده‏است: « إِعلَموا أَن لی شَیطاناً یَعترینی أَحیانَا، فَإِذَا رَأََیتُمونی غَضَبتُ فَاجتَنِبونی. بدانید که مرا شیطانی است که ممکن است گاهی مرا بلغزاند، اگر مرا در حال خشم دیدید از من دوری کنید.»[۶۴]
همچنین خلیفه دوم هم بارها در خلال اشباهات خود اعتراف کرده است که «لَولا عَلی لَهَلک عُمَر».[۶۵]
و این در حالی است که بعضی از دانشمندان معروف اهل سنت از جمله مفسر بزرگ فخر رازی در تفسیر اولی الامر به این حقیقت اعتراف کرده‏است که کسی را که خدا اطاعت او را بطور قطع و بدون چون و چرا لازم بشمارد حتما باید معصوم باشد. زیرا اگر معصوم از خطا نباشد زمانیکه مرتکب اشتباهی شود خداوند اطاعت او را واجب شمرده و این خود یک نوع تضاد در حکم الهی ایجاد می‏کند زیرا از یک طرف انجام آن عمل ممنوع است و از طرف دیگر پیروی از او لازم است و این موجب اجتماع امر و نهی می شود و آن غیر ممکن و محال است.[۶۶]
از دیگر خصوصیات امام که مورد اختلاف بین مذاهب اسلام است مسئله نسب و قریشی بودن امام است. شاید بتوان گفت اولین باری که بحث نسب مطرح شد همان روز سقیفه بود که ابوبکر مطرح کرد: «اى گروه انصار هر چه از فضیلت خود گوئید شایسته آنید اما عرب این کار را جز براى طایفه قریش نمى‏شناسد که محل و نسبشان بهتر است پس یکى از این دو مرد را براى شما مى‏پسندم (عمر یا ابوعبیده بن جراح) با هر کدامشان مى خواهید بیعت کنید.»[۶۷] و نیز به حدیث ((الائمه من قریش)) یا ((الخلیفه من قریش)) استناد کرده بود.[۶۸] بنابراین اهل تسنن به استناد حدیث فوق الذکر معتقدند که امام و رهبر جامعه و خلیفه رسول الله حتماً باید قریشى باشد و لازم نیست که از اولاد هاشم (هاشمى) باشد[۶۹]و این امر تا آخر خلافت خلفاى بنى عباس مورد نظر قرار گرفته و آنان به هیچ وجه از آن عدول نکردند.
آنچه گذشت خلاصه ای از اعتقادات اهل تسنن در مورد جایگاه امام، نحوه انتخاب و شرایط امام می‏باشد. اعتقاداتی که بر پایه اعمال صحابه و وقایع تاریخی پی ریزی شده است . ولی ما در ادامه سعی داریم با استناد به همان وقایع تاریخی، نتیجه گیری اهل سنت را نقد و بررسی کنیم. امّا قبل از آن لازم است اعتقادات شیعه را در این زمینه مطرح کنیم سپس به مقایسه و نتیجه گیری بپردازیم.
۲.۷. خلیفه وامام از منظر تشیع :
از نظر شیعه امام و پیشوا کسى است که رهبرى جامعه را در تمام شئون اجتماعى، سیاسى، علمى ودینى به عهده می‎گیرد. همانطور که در زیارت جامعه کبیره، که سند امام شناسی شیعه است آمده‏است، امام «اَرکَان البِلاد» است. رکن به معنای چیزی که موجب تقویت است و بلد در اینجا یعنی جامعه مسلمین و در حقیقت امام رکن و مایه قوام جامعه است. امام در دنیا به منزله قلب در بدن است پس قوام تمام اجزاء بدن وابسته به وجود قلب است و همچنین نسبت امام به عالم کبیره هم چنین است. امام قطب و قلب عالم است.[۷۰] از این رو امیرالمومنین علی (علیه السلام) در خطبه شقشقیه می فرمایند:
«أَمَا وَ اللَّهِ لَقَدْ تَقَمَّصَهَا فُلَانٌ وَ إِنَّهُ لَیَعْلَمُ أَنَّ مَحَلِّی مِنْهَا مَحَلُّ الْقُطْبِ مِنَ الرَّحَى یَنْحَدِرُ عَنِّی السَّیْلُ»
«هان به خدا سوگند - فلان - جامه خلافت را پوشید و می‏دانست خلافت جز مرا نشاید، که آسیا سنگ تنها گرد استوانه به گردش در آید. کوه بلند را مانم که سیلاب از ستیغ من ریزان است.»[۷۱]
همانطور که تعادل دو سنگ آسیا را هنگام حرکت، قطب حفظ می‌کند و قطب به منزله قلب آسیا است. امام هم قلب عالم امکان است و تعادل عالم وجود با امام حفظ می‎شود. چنانچه در احادیث آمده است امام رکن عالم است:
«عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَیْلِ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ الرِّضَا (علیه السلام) قَالَ قُلْتُ لَهُ أَ تَبْقَى الْأَرْضُ بِغَیْرِ إِمَامٍ قَالَ لَا قُلْتُ فَإِنَّا نُرَوَّى عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام) أَنَّهَا لَا تَبْقَى بِغَیْرِ إِمَامٍ إِلَّا أَنْ یَسْخَطَ اللَّهُ تَعَالَى عَلَى أَهْلِ الْأَرْضِ أَوْ عَلَى الْعِبَادِ فَقَالَ لَا لَا تَبْقَى إِذاً لَسَاخَت‏»
«محمد بن فضیل گوید: به امام رضا (علیه السلام) عرض کردم: زمین بدون امام باقى ماند؟ فرمود:نه، گفتم: براى ما از حضرت صادق (علیه السلام) روایت شده که زمین بدون امام باقى نباشد مگر اینکه خداى تعالى بر اهل زمین یا بر بندگان خشم گیرد، فرمود: نه، باقى نماند، در آن صورت فرو رود.»[۷۲]
همچنین وجود امام مایه سکون و آرامش اهل زمین است. چنانچه روایت شده است:

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...