آرایه تلمیح به جهت آنکه سبب ایجاد پیوند میان الفاظ و معانی می‌شود، جزء مقوله تناسب است. تلمیح در لغت به معنای نگاه کردن یا اشاره کردن به چیزی است و در اصطلاح علم بدیع، اشاره به قصه، شعر و مثل است، به شرط اینکه آن اشاره تمام داستان و مثل را در بر نگیرد(شمیسا،۵۶:۱۳۶۶). در اغلب کتب بلاغی، اشاره به داستان، آیه، حدیث، مثل و حتی اشاره به اصطلاحات نجومی، را تلمیح نامیده‌اند. «اما در قدیمی‌ترین کتاب‌های بلاغت فارسی، از جمله ترجمان‌البلاغه رادویانی و حدائق السحر وطواط، از این صنعت ادبی نامی به میان نیامده‌ است»(پورنامداریان،۵:۱۳۶۴). برخی بین تلمیح و تضمین فرق قایل شده‌اند و معتقدند که «بهترین تلمیح آن است که ذهن شاعر و نویسنده، تنها تأثیری از آیه یا حدیث پذیرفته باشد، نه آنکه آن آیه یا حدیث را عیناً از تازی به پارسی درآورد و نام تلمیح بر آن بنهند»(حلبی،۵۶:۱۳۸۵).
از آنجا که «لازمه دریافت معنی و زیبایی تلمیح، آشنایی قبلی با آن داستان، مثل، آیه و شعر است»(وحیدیان‌کامیار،۷۶:۱۳۷۹). تلمیح از یک جهت موجب ابهام در کلام می‌شود، زیرا «اطلاعات و اشارات تاریخی، اسطوره‌ای و… که در کلام می‌آید، اگر از قلمرو آگاهی‌های مشترک میان مخاطب و گوینده نباشد، مانع ارتباط خواننده با کلام می‌شود»(فتوحی،۱۲۳:۱۳۸۹). برخی از پژوهشگران، تلمیح را نوعی پیوند بین ادبیات و تاریخ دانسته‌اند و معتقدند که «ارزش تلمیح به میزان تداعی‌ای بستگی دارد که از آن حاصل می‌شود. هر قدر داستان‌های مورد اشاره لطیف‌تر باشد، تلمیح تداعی لذت بخش‌تری را به وجود می‌آورد. لازمه بهره‌مندی از تلمیح، آگاهی از پیش دانسته‌ای است که شاعر یا نویسنده بدان اشاره می‌کند»(موسوی‌‌گرمارودی،۱۰۰:۱۳۹۲).
از آنجا که تلمیح می‌تواند معانی بسیار و گسترده را در کمترین کلمات بگنجاند، از جهت هنری بسیار مهم و قابل توجه ‌است. «تقریباً تمام آثار برتر جهانی و ایرانی از ترفند تلمیح به فراوانی سود برده‌اند»(محبّتی،۱۱۳:۱۳۸۰).
فیاض لاهیجی برای بیان اندیشه‌ها و عواطف و احساسات خویش، از تلمیح و گونه‌های مختلف آن به میزان ۴۸۲ بار (معادل ۲۲/۳۸%) بهره برده‌‌‌‌‌‌است و تلمیحات شعر او شامل انواع تلمیحات داستانی، آیه، حدیث و مثل می‌‌‌شود.
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت nefo.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
الف- تلمیح به داستان‌های پیامبران
تلمیحات داستانی شعر فیاض لاهیجی را می‌توان به چند دسته تقسیم کرد: داستان‌های پیامبران، اساطیری، عاشقانه و تاریخی. داستان پیامبران در این میان بیشترین بسامد را به خود اختصاص داده‌‌ است، البته داستان زندگی و سرگذشت حضرت یوسف و خضر (ع) به دلیل جنبه‌های غنایی و تعلیمی، بیشتر مورد توجه شاعر بوده ‌‌‌‌‌‌‌است.
کمترین بسامد به داستان حضرت ایوب و حضرت داوود (ع) اختصاص دارد که شاعر به صبر و صدای خوش آنها اشاره کرده‌‌‌ است. تاریخ زندگی پیامبران به عنوان انسان‌هایی کامل و آسمانی برای بشر الگو بوده‌ است. علاقه مردم به سرگذشت انبیاء، زندگی آنان را از حالت تاریخی به جنبه اساطیری سوق داده ‌است. افراد، گرایش‌ها و خواسته‌های خود را در زندگی پیامبران وارد می‌کردند و آنها را به صورت قصه در می‌‌آوردند. «این داستان‌ها، محصول تجربیات زندگی انسانی، آرمان‌های آمیخته با تخیّل و شرح و وصفی گویا از کمال مطلوب او و آینه تمام نمای روح انسانی بوده ‌است. در این میان، نوع نگرش شاعران به سرگذشت پیامبران، دستاوردهایی تازه در پی داشته ‌است»(محسنی و دیگران،۹۶:۱۳۹۰).
داستان‌های پیامبران، داستان‌های اساطیری، عاشقانه و تاریخی منبع مهمی برای استحکام، استواری و مستندتر کردن کلام فیاض لاهیجی به شمار می‌رود. فیاض در اشعار خود، توجه زیادی به این گونه داستان‌ها داشته‌است که نشان دهنده آشنایی فراوان وی با شریعت و فرهنگ اسلامی است. شاعر در بیتی با اشاره به ماجرای حضرت علی (ع) و گشودن دروازه خیبر، بر خلاف دیگر شاعران، مشکلات عشق را همچون کاهی می‌‌‌بیند که در برابر کوه مشکلات بسیار ناچیز است. او بر زور بازو تأکید می کند که با وجود ناتوانی، اما با قدرت ایمان می‌تواند خیبر را بگشاید:
به کاه عشق کوهی بر نیاید زور بازو بین که چون با ناتوانی می‌کند خیبر گشایی را
(فیاض لاهیجی،۶۹:۱۳۷۳)
در بیتی دیگر با تشبیه عقل به یوسف کنعان و نفس شوم به زلیخا، به ماجرای حضرت یوسف و زلیخا و برادران حضرت یوسف و انداختن او در چاه اشاره می‌کند و با بهره گرفتن از عنصر تشبیه و تناسب، شبکه‌ای از تداعی‌ها و تناسب‌ها را به وجود آورده‌ است که ذهن خواننده را به تأمّل وا می‌‌دارد:
یوسف کنعان عقلیم و زلیخا نفس شوم چاه ما دنیــا و ابنای زمان اخــوان مــا
(همان:۷۸)
زیبایی این تلمیح به جهت آن است که شاعر با آوردن داستان عاشقانه یوسف (ع) و زلیخا که در قرآن آمده، خود را به او تشبیه می‌کند و زلیخا را همچون نفس شومی می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌داند و در مصراع دوم، دنیا را چون چاهی مجسّم می‌‌‌‌‌‌کند و برادرانش را فرزندان زمانه می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌داند. همچنین آرایه مراعات‌النظیری که آمده، سبب زیبایی این بیت گشته‌‌است. در بیتی دیگر شاعر در مقایسه خودش با حضرت ابراهیم (ع) و تشبیه دود دل به آتش می‌گوید:
بر خلیل آتش گلستان گشت و بر ما دود دل آتش او آتش است و آتش ما آتشست
(همان:۱۱۱)
با توجّه به آیه شریفه «وَ قُلنا یا نارُ کونی بَرداً و سَلاماً عَلی ابراهیمَ»(انبیاء:۶۹) اشاره ‌است به مناظره حضرت ابراهیم و نمرود که پس از شکست در مناظره، دستور می‌دهد که ابراهیم را در آتش پرتاب کنند، با قدرت خداوند این آتش برای آن حضرت، به گلستانی زیبا تبدیل شد و هیچ گزندی به او نرسانید. در این بیت شاعر به نوعی میان خود و حضرت ابراهیم همانندی احساس کرده ‌است. البته تکرار واژه آتش نیز نوعی بر زیبایی بیت افزوده ‌است. در جایی دیگر با اشاره به خضر (ع) و نقش هدایتگری او می‌گوید:
در بیابان محبت رهنـمایی مشکل اسـت خضر اینجا گام اول خویش را گم می‌کند
(فیاض لاهیجی،۲۵۴:۱۳۷۳)
شاعر بر این باور است که در بیابان محبّت حتی خضر (ع) هم که سمبل رهنمایی و هدایت است، راه را گم می‌کند. شاعر با بهره‌گیری از آرایه تناسب، میان واژه‌های بیابان، راهنمایی، خضر و گم شدن، رشته‌ای از تداعی‌ها و تناسب‌ها را به وجود آورده ‌‌‌است و ذهن خواننده را به تفکّر وا‌ می‌دارد. در بیتی دیگر با اشاره به ماجرای کلیم (ع) و نور الهی که از طور بر آن حضرت متجلّی شده‌ است، می‌گوید:
دود این شمع چو از دور عیان دید کلیم در شک افتاد که از طور چراغی پیداست
(همان:۳۷۵)
بیت اشاره به داستان حضرت موسی (ع) و کوه طور دارد که آن حضرت برای مشاهده خداوند به کوه طور رفته بود. منظور از شمع در بیت بالا، حضرت علی (ع) است. میان واژه‌های کلیم، طور و چراغ، تناسب وجود دارد.
ب- تلمیح به داستان‌های اساطیری
داستان‌های اساطیری در دیوان فیاض لاهیجی، دایره‌ای نسبتاً وسیع دارد. «اسطوره‌ها، جزئی از مجموعه یک میراث مشترک دیرینه هستند که تصویرها، رمزها و مضمون‌های خاصّ شعر فارسی را هویت می‌بخشند»(زرین کوب،۲۰۰:۱۳۶۷). «شاعران در انطباقی فعال، با نیازهای زمان خویش، اساطیر جهانی یا ملّی را با ذهنیّت خاص خویش بازآفرینی می‌‌‌کنند»(رشیدیان،۹۱:۱۳۷۰).
آن‌ها از اساطیر، به عنوان نمادی برای بیان سمبل رویدادها و حوادث اجتماعی و سیاسی روزگار خویش استفاده می‌کنند، تا خواننده شعرشان با تأویل آن نمادها، علاوه بر کشف بار معنایی آن، احساس لذّت هنری نیز نماید. «زیرا اسطوره‌ها و افسانه‌ها با ظرفیت‌های شاعرانه و سمبلیک و تأویل‌پذیری که دارند، می‌‌توانند در هر دوره‌ای، بر حسب شرایط و اوضاع خاص اجتماعی، بار معنایی جدید را بپذیرند و از طریق تأویل جدید، سمبل بعضی افکار و حوادث نو در زمینه رخدادهای سیاسی و اجتماعی جامعه قرار گیرند»(پورنامداریان،۲۴۵:۱۳۷۴).
اسطوره‌ها، به ویژه اساطیر ایرانی، جایگاهی ممتاز در شعر فارسی دارند و تقریباً در شعر آنان مانند «آن‌چه که در نزد روانشناسان، ناخودآگاه جمعی نام دارد، به صورت اساطیر انعکاس یافته‌است»(زرین کوب،۲۰۰:۱۳۶۷). فیاض لاهیجی نیز با بهره گرفتن از اساطیر، به ویژه اسطوره‌‌‌‌های ایرانی و ملّی، به بیان اندیشه‌ها و افکار عرفانی خویش پرداخته ‌‌است:
سیمرغ پر شکسته اوج قناعتیم گردون فریب بال مگس می‌دهد مرا
(فیاض لاهیجی،۹۲:۱۳۷۳)
در شعر فارسی به سیمرغ اشاره فراوانی شده و شاعران داستان پردازی‌های فراوانی از آن کرده‌اند و در تنگناها از او مدد خواسته‌اند. سیمرغ پرنده افسانه‌ای است که پدر رستم را بزرگ کرده و پرورش داده بود. وقتی که زمان پرورش زال به پایان رسید، در هنگام جدایی، سیمرغ پر خود را به زال داد و به او گفت موقع نیاز پر را به آتش بیندازد تا وی به یاریش بشتابد. «سیمرغ دو بار در هنگام سختی به فریاد زال می‌رسد، یکی هنگام زادن رستم و دوم در جنگ رستم و اسفندیار»(گوهرین،۲۷۶:۱۳۶۵).
شاعر خود را به سیمرغ همانند کرده‌‌‌است، البته سیمرغی که در مرتبه والای قناعت و بی نیازی، پرشکسته و عاجز و ناتوان است. شاعر با آوردن سیمرغ پرشکسته در تقابل با بال مگس که یکی مظهر قدرت و عزّت و ارجمندی ‌‌‌‌است و دیگری نماد بی‌ارزشی و حقارت است، به نوعی تصویر پارادوکسی متوسّل شده است. فیاض لاهیجی در بیتی دیگر، طریق دل را چنان خطرناک می‌داند که حتّی پهلوانانی همچون رستم و زال در این عرصه، چیزی به حساب نمی‌آیند:
طریق دل خطرناکست از این‌جا سرسری مگذر در این‌ره کمتر از زال است اگر خود رستم
(فیاض لاهیجی،۱۴۰:۱۳۷۳)
در بیتی دیگر می‌‌‌‌‌‌گوید که پرتو بخت سیاه بر سرم سایه کرده ‌است. از این رو زاغ که نماد بدبختی و بیچارگی است، برای من کمتر از هما نیست. شاعر در حقیقت برای بیان شدت سیاه بختی خود، به نوعی تصویر پارادوکسی متوسّل شده ‌است:
پرتو بخت سیــه را بر ســرم تا سایــه کــرد کم ندانیم از همــا اقبــال زاغ خویــش را
(همان:۹۶)
در بیتی دیگر شاعر آتش عشق را چنان مؤثر می‌داند که گرد کدورت را از دل او شسته ‌است. در حقیقت آتش عشق، دل او را سوخته و به خاکستر تبدیل کرده‌‌ است، خاکستری که به وسیله آن می‌توان آینه جم را ساخت. آتش عشق دل او را از گرد کدورت شسته و به خاکستر تبدیل کرده ‌است. اسناد شستن به آتش، اسناد مجازی است و در واقع نوعی تصویر پارادوکسی است که بر ابهام هنری شعر افزوده‌ است. کشف تناسب‌های ظریفی که در بیت است، موجب لذّت هنری خواننده می‌شود که پس از تأمّل بسیار شاید بتواند به منظور شاعر تا حدودی نزدیک شود. در ضمن در گذشته برای صیقلی دادن آینه از خاکستر استفاده می‌‌‌‌‌‌‌کردند.
چنان گرد کدورت شست از دل آتش عشقم که از خاکسترم آینه‌ جــم می‌توان کــردن
(همان:۳۱۳)
در بیتی دیگر با تشبیه لب معشوق (ممدوح) به آب حیوان می‌گوید:
رخ چو ماه تابانست، خط چو موج ریحانست لب چو آب‌حیوانست طرفه شهریار است این
(همان:۳۱۴)
در اساطیر آمده‌است که آب حیات در درون ظلمت جای دارد و خضر(ع) که پیر طریقت و زنده جاوید است، سالک را به آن راه می کند(یاحقی،۳۳۳:۱۳۸۶). هر کس از آن آب بخورد یا تن در آن بشوید، آسیب ناپذیر خواهد شد و جاودانه خواهد زیست. «اسکندر در جستجوی این آب ناکام ماند و خضر از آن نوشید و جاودانه شد»(بهایی،۲۹:۱۳۶۳).
پ- تلمیح به داستان‌های تاریخی
داستان‌های تاریخی، داستان‌هایی هستند که به یک شخص، واقعه و یا مکان تاریخی اشاره داشته باشد. فیاض لاهیجی علاوه بر تلمیح به داستان پیامبران و داستان‌های اساطیری و روایات ملّی، از داستان‌های تاریخی نیز در شعر خویش بهره برده ‌‌است.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...