” یَا أَیُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءکُم بُرْهَانٌ مِّن رَّبِّکُمْ” ( نساء/ ۱۷۴).
در المیزان برهان به عنوان حجت قاطع معرفی شده. (طباطبائی،ج۱۶، ص۷۳)
قرآن را برهان نامید چون دلیل قاطع و روشن است. حجه نیز به معنای دلیل است، علی هذا دلیل را به واسطه روشن بودن، برهان و به واسطه دلالت بر مقصود، حجه گویند. در کتاب قاموس قرآن آمده است: برهان یعنی دلیل روشن و محکم ترین دلیل هاست.(قرشی، ۱۳۵۳: ج۱، ص۱۷۳) بنابراین برهان به استدلال های عقلی، منطقی، قطعی و یقین آور گفته می شود که هم معرفت ساز است و هم اتمام کننده حجه در مقابل ستیزه جویان.

( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )

به همین دلیل قرآن کریم هم خود در اثبات مدعا به اقامه برهان می پردازد و هم از مخالفین طلب برهان می کند. زیرا برهان شریف ترین نوع استدلال است.(طبرسی، ۱۳۸۰: ج۲، ص۴۲۶) و سخن بدون برهان را افتراء می نامد چنانکه در تفسیر نورالثقلین در ذیل آیه ۶۴ نمل و ۱۱۱ بقره آمده است. (ابن جمعه عروسی، م۱۱۱۲: ج۴، ص۱۳۸)
” قل هاتوا برهانَکُم اِن کُنتُم صادقین “ (نمل، ۶۴)
بگو اگر راست می گویید(یعنی ادعائی که دارید را خودتان باور دارید و صادقانه است) برهان و دلیل خود را ارائه دهید.
برهان قاطع یعنی آن برهانی که مقدمات آن یا مستقیماً از بیّنات تشکیل شده باشد و یا آنکه به بیّنات و بدیهیات عقلی انکار ناپذیر منتهی شود به شکلی که برای خصم و فرد مخالف مجال و مفرّی نباشد تا مخالفت ورزد و مخالفتش او را در نزد عقلاء مفتضح نماید.
وچون قرآن کریم همین مسیر را طی کرده خود را نور مبین، برهان، و دلایل خود را بیّنات نامیده است.
۱-۱-۶- جدل
جدل از ریشه جدل یعنی خصم خصام: یعنی دشمنی کردن(الفراهیدی، ۱۴۲۱: ج۳ ص۲۱۷)
و به معنای به زمین زد او را، خصومت و دشمنی، استدلال منطقی و مباحثه به کار رفته است.(همان)
در مجمع البحرین آمده است: قوله تعالی و کان الانسان اکثر شیء جدلا. الجدل من الجدال، و قوله جادلهم بالتی هی احسن. یعنی محاجه کن با آنان با آنچه احسن از جدل است. و هی مقابله الحجه بالحجه و من الجدل و هو اللد فی الخصومه: یعنی با برهان اقامه حجت کن؛ و جدل، ستیزه و کشمکش در دشمنی است.( الد: ستیزه، منازعه و عدو لدود: دشمن خونین).
البته در قرآن به معنای قسم نیز آمده است مثل جدال در حجّ که فرمود “ وَ لا جدالَ فی الحَجّ “. و مجادله ابراهیم با خدا در مورد قوم لوط به هنگام دریافت پیام عذاب آنها “یجادلنا فی قوم لوط (۱۱/۷۴) فقال: ان فیها لوطا، قالوا نحن اعلم بمن فیها” این جدال ناشی از عدم علم ابراهیم به کیفیت نجات لوط بود.
بنابراین جدال یا ممدوح است یا مذموم. جدال ممدوح جدال احسن است برای اثبات حق با بهره گرفتن از برهان و مقبولات عقلا و جدال مذموم یا از روی جهل است و یا از روی عناد و لجاجت برای نپذیرفتن حق و کتمان آن.
الجدل: مقابله الحجه بالحجه و المجادله: المخاصمه و المدافعه. و المراد فی الخبر الجدل علی الباطل و طلب المغالبه. اما المجادله باظهار الحق فان ذالک محمودٌ لقوله تعالی” و جادلهم بالتی هی احسن(۱۶/۱۲۵)"(طریحی، ۱۳۷۵: ج۲، ص۳۳۶)
یعنی: جدل، آوردن دلیل در مقابل دلیل است و مجادله، یعنی مخاصمه و یکدیگر را دفع و محکوم کردن است و هدف غلبه بر همدیگر می باشد و آن جدالی که در خبر سبب گمراهی می شود جدال بر باطل است که هدفی جز مغلوب کردن ندارد. یعنی برای کشف حقیقت نیست بلکه برای نپذیرفتن حق و شانه خالی کردن از مسؤلیت می باشد؛ مانند قوم بنی اسرائیل در ماجرای بقره و یوم السبت و منشاء آن یا جهل است یا عناد و خصومت با حق.
۱-۱-۷- جحود
الجحود ضد الاقرار کالانکار و المعرفه.(الفراهیدی، ۱۴۲۱: ج۳، ص۳۲۰)
جحود عدم اعتراف و اقرار است. مثل انکار کردن چیزی که به آن معرفت دارد.
واَلجحد من القییق و الشح و رجل جَحد: قلیل الخیر.(همان)
و انکار و عدم اقرار ناشی از تنگ نظری و بخل و دشمنی است. و مرد جحود یعنی مردی که از او خیری به کسی نمی رسد.
در کتب لغت شح به معنای مخاصمت، بخل ورزیدن و حرص و تنگ نظری و غصب مال دیگران به نا حق آمده است.(همان)
اقرار و اعتراف در جایی معنا دارد که شخص به یک چیز علم دارد و اظهار و بیان آنچه را که می داند اقرار گویند. بنابراین کسی که برخلاف معرفت قلبی و عقلی خود اظهار نظر می کند، جحود می باشد، یا آنچه را که می داند نمی گوید و سکوت می کند.و یا بالعکسِ آن را اظهار می دارد.
در مجمع البحرین آمده است: ” و جَحَدوا بها و استیقنتها انفسهم(۲۷/۱۴)” یعنی جحدوا بالایات بالسنتهم واستیقنوها فی قلوبهم. والاستیقان ابلغ من الایقان. و الجحود هو الانکار مع العلم، یقال جَحَد حقَه جحداً و جُحُودا: ای نَکَره مع علمه بثبوته. و قوله تعالی: یجحدون ای ینکرون ما تستیقنه قلوبهم(۶/۳۳).(طریحی، ۱۳۷۵: ۳۵۱) یعنی آیات را با زبانشان انکار کردند در حالی که قلوب آنها به آن یقین صد در صد داشت و استیقان از ایقان یقینی تر است. و جحود یعنی انکار علی رغم علم به آن مطلب گفته می شود. حق فلانی را انکار کرد چه انکار کردنی!(الفراهیدی، ج۳،ص۷۲ و طبرسی، ۱۳۸۰: ج۱۸، ص۸۵ و طریحی، ۱۳۷۵: ج۳، ص۳۰)
یعنی منکر شد در حالی که به ثبوت حق علم داشت و در قول خدا که آمده است یجحدون یعنی انکار کردند آنچه را که در قلبشان بدان یقین داشتند.
در مفردات قرآن آمده است:
الجحود: نفی ما فی القلب اثباته، و اثبات ما فی القلب نفیه، … (راغب، ۱۴۱۲: ج۲، ص۵۳۹)
جحود یعنی نفی و انکار آنچه در قلب اثبات شده و اثبات آنچه در باطن او نفی و باطل شده است. تصدیق آنچه باطل است و تکذیب آنچه حق است.
۱-۱-۸- فسق
در تعریف فسق آمده است: ” قوله تعالی فلا رفث و لافسوق و لاجدال فی الحج(۲/۱۹۷) الفسوق الکذب کما جاءت به الروایه عنهم"(طریحی، ۱۳۷۵: ج۳، ص۲۲۸)
فسوق به معنای کذب و دروغگو آمده است.
و فَسَقَ فسوقا یعنی خرج عن الطاعه یعنی سرکشی از اطاعت. و گفته شده است اصل الفسق یعنی خروج شی­ء از شیء دیگر بر وجه فساد و منه قولی تعالی
إن جاءکم فاسق بنباء فتبینوا. یعنی خبر فاسق قابل اعتماد نمی باشد. که خبری غیر واقعی از او صادر شده است با نیت فاسد.
و در آیه” ففسق عن امر ربه” یعنی خرجا عن امرنا عاصین لنا یعنی از اوامر ما با انجام محرمات و معاصی سرپیچی کرد.
می توان نتیجه گرفت هر آنچه با فطرت و طبع طبیعی انسان منافات داشته باشد با معیار قرار دادن امنیت و آسایش و سلامتی انسان که طبع بشر به طور طبیعی و ذاتی طالب آن است، فسق محسوب می شود، مانند: معاصی و گناهان که مهلک انسان و جامعه بشری است. و در دعا آمده است: ” وادرا عنی شر فسقه الجن و الانس” و فسقه جمع فاسق است و فاسق یعنی دائم الفسق(مجلسی، ۱۴۲۷: ج۱، ص۴۶)
در المفردات راغب در ذیل آیه “کَذَلِکَ حَقَّتْ کَلِمَتُ رَبِّکَ عَلَى الَّذِینَ فَسَقُواْ” (یونس/۳۳) و آیه ” أَفَمَن کَانَ مُؤْمِنًا کَمَن کَانَ فَاسِقًا” (سجده/۱۸)
فسق در مقابل ایمان آمده است. والذین یرمون المحصنات … و اولئک هم الفاسقون” یعنی کسانی که به انسانهای پاک تهمت زنا می زنند فاسقند. و موش را فویسِقَه گفته اند به خاطر آنکه معتقدند در وجودش خباثت است( نسبت به انسان). گفته است: ” فسقت الرّطبه عن قشرها” خرمای رسیده ای که از پوستش بیرون می زند یعنی فاسق شده است.(راغب، ۱۴۱۲: ج۳، ص۶۳۷)
در کتاب قاموس المحیط آمده است: فسق فلان یعنی خرج عن حجر الشرع، یعنی کسی که از مدار شرع خارج می شود مانند رطبی که از پوستش خارج می شود. و آن اعم از کفر است و کسی که آلوده به معاصی شود چه کم باشد و چه زیاد عمل او فسق است ولی فاسق به کسی می گویند که معروف و مشهور در گناه و آلودگی باشد. و اکثر کسانی که به آنها فاسق گفته می شود کسانی هستند که ظاهرا مخل به جمیع احکام اسلام یا بعضی از آن می باشند و تظاهر به گناه می کنند.(فیروز آبادی، ۱۴۱۵: ج۴، ص۲۱۰)
پس هنگامی که به کافر می گویند فاسق به دلیل آن است که او مخل حکم عقل و فطرت می باشد. و اکثرهم فاسقون(اسراء/۱۶) و اولئک هم الفاسقون(آل عمران/۱۰) و من کفر بعد ذالک فاولئک هم الفاسقون( سجده/۱۸) یعنی کسی که نعمت خدا را انکار و پنهان کند، پس از اطاعت خدا خارج شده است. و اما الذین فسقوا فماواهم النار(نور/۵۵) و الذین کذبوا بایاتنا یمسهم العذاب بما کانوا یفسقون( سجده/۱۸) والله لایهدی القوم الفاسقون(انعام/۴۹) ان المنافقین هم الفاسقون(مائده/۱۰۸)(همان)
از نظر قرآن مصادیق فسق عبارت است از کذب، افترا، انکار حقیقت، زنا، لواط، پیمان شکنی و ظلم. هم چنان که در تبیین صفات قوم لوط(لواط) قوم صالح، شعیب و ثمود، کم فروشی و خیانت و صفات قوم بنی اسرائیل، پیمان شکنی و لجاجت و تحریف حقایق. کلمه فاسق بر آنها اطلاق گردیده، در چند آیه فاسق به عنوان صفت بارز منافقین ذکر گردیده است و از ویژگیهای فاسق علاوه بر شهرت در فساد و تباهی و هلاکت انسان و اجتماع و ضدیت آن با امنیت اجتماعی و مردم، هدایت ناپذیری نیز از ویژگیهای او شمرده شده و وعده عذاب و جهنم نیز به او داده شده است همچنین در آیه ۳ سوره مائده و ۱۲۱ سوره انعام خوردن گوشت میت، خون، گوشت خوک، حیوان خفه شده و غیر مذبوح برای خدا و پس مانده درندگان و آنچه با شیوه های قمار تقسیم شده فسق شمرده شده است.
۱-۱-۹-کفر، کافر
در مفردات آمده است:
الکفر فی اللغه: ستر الشیء و وَصَفَ الیل بالکافر لستره الاشخاص، و الزارع لستره البذر فی الارض.
کفر در لغت به معنای پوشاندن چیزی است و شب را به کافر توصیف کرده اند به خاطر آنکه اشخاص را می پوشاند و زارع را کافر نامند چون بذر را در زمین پنهان می کند. ( راغب، ۱۴۱۲: ج۲، ص۲۰۴)
والکافور: اسم اکمام الثمره التی تکفرها. و کافور اسم غلاف میوه ها و گلهایی است که آن ها را در برگرفته و پوشانده است. (طریحی، ۱۴۰۸ج۴ص۳۵۱)

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...