هنرمند را سر بـــــــرآرم بلـند کشم پای دیــــــوانه را زیر بند
بپیچم سر از رایگان خـــوارگان مــــــــگر بیزبانان و بیـچارگان
(نظامی گنجوی، ۱۳۸۸: ۱۵۲)
« بدین گونه اسکندر نظامی از همان آغاز نه یک جهان جوی تاریخ بلکه یک جهانگیر جوانمرد است … جنگ او با زنگیان و چندی بعد با روسیان از آن روست که می خواهد از تجاوز ظالم به مظلوم جلوگیری کند . »
(زرین کوب، ۱۳۸۶ : ۱۷۲-۱۷۱)
« نظامی با انکار حقایق تاریخی در باره‌ی اسکندر که با دروغ و شگرد های حیله گرانه به سرزمین‌های ایران و زنگبار دست یافت و توانست با خدعه دارا را طعمه‌ی نیش خیانت وزیران خود کند، او را پادشاهی رمانی آرمانی ا آرمانی قلمداد می کند که قصدش از به دست آوردن سایر ممالک جهان گویا گسترش نظم و عدالت بوده است و او کمتر در پی تعقیب اهداف توسعه طلبانه ی خود بوده‌ است .»
(کرمی، ۱۳۸۳ : ۱۷۲ )
سکندر کــه او ملک عالم گـرفت پی جستن کام خود کـــم گرفت
صلاح جهان جـست از آن داوری جهان زین سبب دادش آن یاوری
جهان بایــدت شغل آن شاه کـن همان کن که او کرد و کوتاه کن
چــــو بر ملک آفاق شد کامـگار همی گشت بـــــر کام او روزگار
حبَش تا خراسان و چین تا به غور بــه فرمان او گشت بی دست زور
(نظامی گنجوی ، ۱۳۸۸ : ۱۷۳)
۵-۲۲. سیمای انسانی و عدالت جوی اسکندر در آیین اسکندری عبدی بیگ
عبدی بیگ شیرازی نیز چون نظامی گنجوی از اسکندر مقدونی بر خلاف آنچه که از او در تاریخ به ثبت رسیده، شهریاری نمونه ، عادل ، دین پرور ، و طرفدار فقرا و ضعفا ترسیم می کند و چهره‌ا ی الهی از او نشان می دهد که دارای دلی رئوف ، قلبی مهربان و سرشار از مهر و محبّت نسبت به هم نوعان است و دلش برای مردم جهان می تپد و در مقابل آنان احساس مسئولیّت می کند:

( اینجا فقط تکه ای از متن پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )

نهالی چنـــان قـــامت افــــراخته کـــه طـــوبی به پایش سرانداخته
چنان شمعی از دولت افــــروختـه کـــه صد نخل ایمن ازو ســوخـته
چراغی که خورشید ازو داشت داغ فـروزنده از وی هــزاران چـــــراغ
رُخــَــــش آفتابــی به عین کمال عیان از رخـــش دولـــت بـی زوال
درخشان ازو نــــــور شاهــنشهی فــــروزان ازو فرّ فــــرمانــــدهی
طریق جهانگیری انـــــــــدوخته رسـوم جــــــهان داری آموخـــته
زحکمت رصد بند و مشکل گشای بـه دولت جـــهانگیر و فرخنده رای
بــــــــه همّت فلک روز میدان او یکـی گــوی در پــیش چــوگان او
ارسطو به هم درسیش سرفـــــراز خــــــرد را زشـــاگردیش امــتیاز
بـــه دانش نیومــــاحس استاد او جـــهان سـربه سر شاد از ارشــاد او
دلش مخزن عدل و گنجور علـــم چـــراغـــش فــروزنده از نــور علم
چنین سروی از باغ جـــان خاسته بـــه علــم وهنر ذاتـــــی آراســته
(عبدی بیگ شیرازی ، ۱۹۷۷م: ۳۶)
۵-۲۳. سیمای پیامبر گونه ِی اسکندر در آیین اسکندری
علی رغم حقایق تاریخی در مورد اسکندر مقدونی و ویرانی‌هایی که در جهان آن روزگار از جمله در ایران و سایر سرزمین ‌های مفتوح به بار آورد ‌‌، او در‌آیین اسکندری سیمایی پیامبر گونه دارد و از این باب مورد ستایش و تهنیت قرار گرفته است .عبدی بیگ این چهره را به عنوان یکی از جمله پیامبران خدا بر می شمارد و عنوان می کند یکی از علل سرایش این کتاب همین عامل بوده تا او از قِبَلِ ذکر خیر اسکندر ثوابی برده و راهی از این منظر به حریم قدسی یافته و به آرامش ابدی نایل گردد.
دگر پادشاهان پیش از رسول نـــباشد به غیر از سکندر قبول
سکندر شهنشاه حکمت شعار بدو بـــــوده دنیا و دین استوار
به پیش گــروه سخن پروران بـــود نامش از سلک پیغمبران
بـــــود نام آو در کلام مجید بس این فضل او پیش ارباب دیـد
(همان: ۲۵)
۵-۲۴. رفتن اسکندر به کوه البرز
« اسکندر بعد از پیمان دوستی که با نوشابه بست از راه البرز کوه به دربند و خزران رفت. آنچه محرّک او در این عزیمت بود کنجکاوی و عشق جهانگردی بود ، امّا در عین حال از توقف در ایران هم بیم داشت … . آن گونه که در روایات نظامی آمده است با آنکه بازگشت به روم را هم دوست داشت آوردن آن همه سپاه و اسیران جنگی را هم به روم خلاف مصلحت می دید .»
(زرّین کوب ، ۱۳۸۶ : ۱۸۳)
اسکندر پس از ملاقاتش با نوشابه بر اساس گفته‌های نظامی قصد رجعت به روم را داشته و می خواسته بقیه ی عمر را در سرزمین پدری بگذراند .پیش از این نیز ارسطو چندین بار به او نصیحت می کند که ملک جهان ناپایدار است و او نباید دل به سرزمین های بیگانه ببندد، زیرا دیر یا زود این سرزمین ها از دستش بیرون خواهد رفت :
ولی شاه باید که در کار خویــش پـــــژوهش نماید به مقدار خویش
چو پایان رفتن فــــراز آیــدش سـوی بازگشتن نـــــیاز آیــــدش
به فرماندهی ســر ندارد گــران جـــهان را سپــــــارد به فرمانبران
نشاید به یک تن جهان داشـتن همــه عالم آنِ خــود انــــــگاشتن
جـهان قسمت ملک دارد بسـی وز او هـست هــــر قسمتی با کسی
چو قسم خدا را کنی رام خویش بـر آن قسمت افتاده دان نام خویش
(نظامی گنجوی، ۱۳۸۸: ۱۴۳)
گویا این سخنان حکیمانه ی وزیر و دستور فیلسوف و دانشمند، کمترین تأثیر را بر فرمانروای زیاده‌طلب رومی نداشته و او پس از فتح سرزمین‌های شمالی هوس دیدن البرز کوه می کند و از آن جا نیز فیلش به یاد هندوستان می افتد:
سوی روم ازین پیش بـودم بسیچ بسیچ عنان مرا داد از آن چرخ پیــچ
بر آنم که تا جمله ی مــــرز و بوم نگـــــــــردم نگردد سرم سوی روم
در آبــاد و ویران نشســــت آورم همه ملک عـــــــالم به دســت آورم
(همان: ۲۰۵)
نخستین جایی که اسکندر در اجرای این هوس به سرش خطور می کند بر اساس گزارش نظامی البرز است . هوس او هم دیدن البرز است و در آمدن به سواحل خزر:
نخستین خرامش در این کوچگاه بـــه البرز خواهم برون برد راه
وزآن کـــوچ فرّخ درآیم به دشت ز صحرا بـه دریا کنم بازگـشت
تماشای دریـای خزران کـنــــم ز جرعه بر او گوهر افشان کنم
چو موکب درآرم به دریـــا کنار کنم هفته‌ای مرغ و ماهی شکار
(همان: ۲۰۷)
« در این میان اسکندر از قصّه گویان که شب ها او را مشغول می داشتند، خبر شنید که در آن حوالی قلعه ای سنگین به نام سریر هست در او تخت خسرو و جام او، اسکندر به دیدن دژ رغبت یافت .»

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...